احساساز زمانی که اعضای دنیای زیرین پا به قصر ماه گذاشته بودن، خدای شب حتی برای لحظه ای نتونسته بود چشم هاش رو ببنده.
روی صندلی سنگی اش نشسته بود و از پنجره به قصر خورشید نگاه میکرد.اینطور نبود که نیازی به استراحت داشته باشه؛ اما نیاز داشت کمتر دیوارهای قصر خودش مقابل چشم هاش رژه برن و گذشته رو براش یاداوری کنن.
دلیلی که خدای ماه بخاطرش نمیخواست به المپ بیاد "واقعیت" و "راز" بود؛ دو بخش از زندگی اون که برای خدایان اصلی المپ به اندازه ی طلوع صبحگاهی روشن بود.واقعیتِ اینکه خدای شب اونقدر زندگیکرده بود که مرگ نرگال و خدای رز و دلیل اون رو یادش باشه، تا شاهد چیزهایی باشه که المپ رو جهنم کرد!
زمانی که خیلی بچه بود، پیش عموش "زئوس" رفته بود و بهش گفته بود گیاهان خوراکی دیگه توی زمین رشد نمیکنن.
و اونجا جایی بود که مشخص شد نرگال، زمین رو به خشکسالی و بیماری نفرین کرده و خشم زئوس رو برانگیخته.
جین با چشم هاش شاهد دلیل جنگی بود که قلب خدایان رو از تپش انداخت.خدای ماه روز و شب های زیادی رو دیده بود و دردناک ترین لحظاتش رو درون المپ گذرونده بود.
حالا دوباره اونجا بود! برای مراسم شخصی که خدای شب خوب میدونست توی دلیل دوباره متولد شدنش دخیله، خوب میدونست قراره چه دردی تحمل کنه.و میترسید، جین از تکرار شدن گذشته ی خودش داخل وجود اون پسر و آرامش وجود جونگکوک میترسید.
این چیزی بود که "راز" درون قلبش شده بود.صدای ضربه هایی که به در اتاق خورد، خدای شب رو از فکر بیرون کشید
_مراسم به زودی شروع میشه سرورم.
این یعنی جین بدون فهمیدن تا طلوع آفتاب به پنجره خیره بود...
باشه ای گفت از روی صندلی سنگی اش بلند شد، زمان روبه رو شدن رسیده بود.
***
با هر قدمی که روی سنگ فرش های قصر المپ میگذاشتن، همهمه ها بلند و بلندتر میشد و افراد بیشتری بهشون ادای احترام میکردن.
جین از استرس احساس تهوع میکرد اما همچنان با لبخند به موجودات المپی سر تکون میداد ولی جونگکوک حتی به خودش زحمت نمیداد برای اونها سر تکون بده.
خدای شب از وجود آرامش توی حرکات پسر کنارش سردرگم بود، اما حرف نمیزد.
حتی نمیخواست به اینکه چرا انقدر آرومه فکر کنه.
رقصنده ها اطراف قصر میرقصیدن و حیوانات نمایش اجرا میکردن.
شکوفه های گیلاس از آسمون المپ، روی سر مهمون ها فرود می اومدن و شراب ها از آبنماهای بزرگ سرازیر میشدن.
سالن اصلی قصر شلوغ تر از همیشه بود، شلوغ تر از تمام زمانهایی که جین به یاد داشت.
انگار توی تمام این سالها، زئوس خیلی بهتر تونسته بود توجه تمام موجودات رو به المپیوس جمع کنه.
از لحظه ی حضور داخل مراسم، جیا و جونگکوک هر چند ثانیه یکبار فردی رو به همدیگه نشون میدادن و جین مجبور بود شخص مورد نظر رو به اونها معرفی کنه، چون اون بچه ها حتی به زور هرا رو شناخته بودن!
خ
BINABASA MO ANG
𝑻𝒉𝒆 𝑳𝒂𝒔𝒕 𝑯𝒐𝒑𝒆 𝑶𝒇 𝑶𝒍𝒚𝒎𝒑𝒖𝒔
Fantasy𝐂𝐮𝐨𝐩𝐥𝐞: 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕 𝐺𝑒𝑛𝑒𝑟: 𝐹𝑎𝑛𝑡𝑎𝑠𝑦 - 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒 - 𝑆𝑚𝑢𝑡 - 𝐴𝑛𝑔𝑠𝑡 من باور دارم که تو فقط برای من متولد شدی کیم! از زمانی که به یاد دارم زندگی ، متعلق به مرگ بود... پس من چیزی رو ندزدیدم. من به عنوان خدای مرگ، " زندگی " ا...