″امروز دوباره با مامان بابام بحثم شد...″
″بخاطر من؟ ″
″بخاطر علاقم .″
″متاسفم...″
″بابت علاقم؟″
″نه! نمیدونم... بابت اینکه بخاطر من اذیت میشی.″
″ولی من دوستش دارم!″
″پس تا آخرش شرمندتم...″
″منم تا آخرش عاشقتم...″
---
نفس عمیقی کشید و ضربه آرومی به در زد .
هنوز هم نسبت به کاری که میخواست انجام بده مردد بود.
مطمئن نبود این کار درسته یا غلط!
فقط امیدوار بود اگه قراره دوباره از خونه پرت شه بیرون به افتضاحیه سریه پیش نباشه...
خیلی طول نکشید که با،باز شدن در و نمایان شدن پسر تو چهارچوب ؛ دست از افکار بی سر و تهش کشید.
-ظهر بخیر!
سر زنده و با صدای بلندی گفت و تمام تواناییش رو به خرج داد تا ذره ای از اضطرابش رو بروز نده .
نامجون نگاه نه چندان خوبی به پسر و ظرف تو دستش انداخت...
این دیگه کلیشه نبود رسما یه تراژدیه احمقانه بود!
+ظهر تو هم بخیر .
سرد گفت و بلافاصله پشتش رو به پسر کرد و رفت.
با اینکه خیلی استقبال خوبی نبود اما همین هم از سر جینی که تا همین چند دقیقه پیش تنها خواستش محترمانه از خونه پرت شدن به بیرون بود زیاده!
خوب میدونست که یک روز فرصت کمی برای نامجون بود تا تصمیم بگیره.
اما اون فقط سه هفته وقت میخواست! تا سه هفته که قابل تحمل بود...نبود؟وارد خونه شد و به آهستگی قدم هاش رو به جایی که نامجون درش ایستاده بود برداشت.
-واو خیلی قشنگه!
ذوق زده گفت و همزمان نگاه کنجکاوش رو دور خونه چرخوند.
+معماریه هردو خونه یکیه.
نامجون بی هیچ حسی جواب داد .
-خونه من خالیه...
+خونه من شبیه فروشگاه میمونه؟
اون سوال نپرسید... این برای جین به وضوح روشن بود .
اون داشت طعنه میزد!
انگار میخواست به جین بفهمونه چشمای کورت رو باز کن و ببین خونهی من حتی از خونهی تو هم وسایلش کم تره!
YOU ARE READING
✺Gomeηasai till the Eηd✺′ᴺᵃᵐʲⁱⁿ′
Romance{𝘊𝘰𝘮𝘱𝘭𝘦𝘵𝘦𝘥} ″امروز دوباره با مامان بابام بحثم شد...″ ″بخاطر من؟ ″ ″بخاطر علاقم .″ ″متاسفم...″ ″بابت علاقم؟″ ″نه! نمیدونم... بابت اینکه بخاطر من اذیت میشی″ ″ولی من دوستش دارم...″ ″پس تا آخرش شرمندتم″ ″منم تا آخرش عاشقتم...″ ※Couple: Namjin※ ...