♧13♧

379 103 21
                                    

″تا حالا به این فکر کردی که آیا زندگیه بعدی وجود داره یا نه؟ ″

″من به زندگیه پس از مرگ اعتقاد دارم! ″

″چرا؟″

″نمیدونم... باور داشتنش بهم حس خوبی میده؛ پس میخوام اینطور فکر کنم که هست.″

″اگه باشه... به نظرت باز هم عاشق هم میشیم؟ ″

″خدای من معلومه! این چه سوالیه!؟″

″چطور انقدر قاطع میگی؟ نکنه چون حس خوبی بهت میده !؟ ″

″نه - من به حسمون باور دارم!  ببینم... نکنه تو به عشقمون شک داری!؟ ″

″ چرا فکر میکنی دنیا به خواست من و تو میچرخه؟″

″بس کن... این جهان به اون بدی که فکر میکنی نیست !″

″نیست؟ فقط بشین و تماشا کن که چطور خود واقعیش رو بهت نشون میده...″

---

-معلومه که نیست! 

جین با صدای بلندی گفت و در جواب دو جفت چشمی که بهش خیره شده بودن ابرویی بالا انداخت. 

پسر کوچولو که حسابی با شنیدن این واقعیت وا رفته بود نگاه بغض آلودش رو پایین انداخت . 

+پس قضیه این چیه؟

پسر بزرگ تر پرسید و همزمان به کیک تو دست جین اشاره کرد. 

جین که از چهره غمگین و نگاه دلخور اون دو نفر متعجب شده بود خیلی سریع پاسخ داد: 

-من میخواستم امروز یه جشن بگیرم و بخاطر همین گفتم تولد تو بهترین فرصته! 

نامجون که از حرفای پسر گیج شده بود کمی خودشو جلو کشید و دستشو جوری که پسر کوچک تر چیزی نفهمه کنار دهنش قرار داد و آروم لب زد. 

+ببینم چیزی جا به جا شده؟ 

جین که متوجه منظور نامجون نشده بود ناخوداگاه  درست مثل پسر خودش رو جلو کشید و آهسته لب زد:

-چی جا به جا شده؟ 

+مغز نداشته تو! 

لحن نگران نامجون خیلی سریع به بی حس ترین حالت ممکن تغییر کرد و همین باعث آزردگی پسر شد . 

با عقب کشیدن نامجون، همزمان جین هم خودش رو عقب کشید و دلخور ادامه داد:

-هی! بد کاری کردم خواستم برات جشن بگیرم؟ 

نامجون کلافه چشماشو چرخوند و نفسشو بیرون فرستاد. 

+جشن چی؟ چرا من رو بهونه میکنی!؟ 

جین که حسابی با شنیدن این حرفا بهش برخورده بود خواست چیزی بگه که با شنیدن صدای کوک متوقف شد . 

~باز دارید دعوا میکنید؟ 

با لحنی ترسیده و نگران از دو مرد مقابلش  پرسید و به انتظار گرفتن یک جواب کوتاه نگاهش رو بین اون دو نفر چرخوند. 

✺Gomeηasai till the Eηd✺′ᴺᵃᵐʲⁱⁿ′Where stories live. Discover now