″چرا عشق سخته؟ ″
″متوجه منظورت نمیشم″
″چرا عاشق بودن و عشق ورزیدن سخته؟ ″
″عاشقی سخت نیست...ما پیچیدش میکنیم″
″و دلیلش؟ ″
″همین که دنبال دلیل باشی یعنی داری پیچیدش میکنی″
″من نمیخوام سخت باشه... ″
″عاشقِ من بودن سخته؟ ″
″واسه من آسون ترین کاره... ولی پذیرفتنش برای دیگران پیچیده و سخته″
″پس بیا باهم این پیچیدگی رو حل کنیم ″
″نه! چون خیلی سخته...″
---
+من نمیام !
با جدیت گفت و روشو برگردوند .
جین چشم غره ای به پسر لجباز رفت و با دور زدنش رو به روی اون ایستاد.
-قرار بود تلاش کنیم!
نامجون دستاشو مقابل سینش تو هم جمع کرد و عصبی جواب داد.
+من میدونم قرارمون چی بوده لازم نیست یاداوری کنی! ولی این دوتا هیچ ربطی بهم ندارن.
پسر کوچک تر حق به جانب دستاشو به پهلو زد و صداشو بالا برد .
-چرا نداره؟!
نامجون هم در مقابل کم نیاورد و درست مثل پسر جوابشو داد .
+چون دلیلی نداره!
جین لحظه ای چشماشو بست و با حرص نفسشو بیرون فرستاد .
-چرا که نه!؟ این خودش یه قدمه... تازشم اگه نریم خرید از گشنگی میمیریم... میفهمی؟ من برای دومین بار میمیرم!
جمله آخر رو با لحنی ناباورانه و با صدای بلند فریاد زد.
+خب ـ خب اصلا من میخوام بمیرم مشکلش کجاست؟
جین با شنیدن این حرف سرشو پایین انداخت و آهسته لب زد.
-اونطوری من دیگه هیچوقت از زندگیم چیزی نمیفهمم ...
نامجون با حرف پسر غمگین شد و ترجیح داد این سری رو کوتاه بیاد .
+به درک...
پسر بهت زده نگاشو بالا کشید و به نامجون خیره شد .
نامجون با دیدن چشمای غمگین پسر به طور غیر ارادی نگاهشو به طرف دیگه ای چرخوند و قاطع ادامه داد .
YOU ARE READING
✺Gomeηasai till the Eηd✺′ᴺᵃᵐʲⁱⁿ′
Romance{𝘊𝘰𝘮𝘱𝘭𝘦𝘵𝘦𝘥} ″امروز دوباره با مامان بابام بحثم شد...″ ″بخاطر من؟ ″ ″بخاطر علاقم .″ ″متاسفم...″ ″بابت علاقم؟″ ″نه! نمیدونم... بابت اینکه بخاطر من اذیت میشی″ ″ولی من دوستش دارم...″ ″پس تا آخرش شرمندتم″ ″منم تا آخرش عاشقتم...″ ※Couple: Namjin※ ...