"part 7"

616 96 26
                                    

+ اوه مای عایزززز شتتتتتتت هیونگ گمشو برو اونور این چه وضعیههههه..اههههه چشمای پاک و معصومم به چوخ رفتتتت..پاشو برو شلوارتو بپوش بیناموسسسسسس

خب کوک وقتی که وارد خونه جیمین هیونگش شد صحنه ای دید که نباید میدید
جیمین هیونگ با پایین تنه لخت در حالی که روی مبل لش کرده و کیک برنجی میخوره..می‌دونم عجیبه..!

جیمین در حالی که غرغر میکرد پتو رو از زمین برداشت و دورش پیچید و در حالی که به سمت اتاق لنگ میزد به کوک اشاره کرد که بشینه و کوک هم گوشه ترین قسمت مبل نشست

- چرا اونجا لش کردی؟بیا وسط بشین

کوک با قیافه جمع شده جواب داد:

+ نه هیونگ همینجا خوبه..

جیمین چشم غره ای رفت و سره جای قبلیش لش کرد..کوک چشم غره ای به برادرش کرد و ادامه کیک برنجی جیمین که روی میز افتاده بود و برداشت و توی دهنش گذاشت.‌.

+ نمیخوای چیزی برام بیاری بخورم؟

جیمین چشمی چرخوند و گوشیش و از روی میز برداشت.

- خودت گمشو از یخچال یه چیزی بردار.

کوک آهی کشید و چشمی برای برادر بیخیال و عوضیش چرخوند.

- خب حالا چرا اومدی اینجا؟کارت گیره؟

کوک که دیگه نمی‌دونست این حد از بیشعور بودن هیونگشو تحمل کنه کنترل تلویزیون و برداشت و به سمت جیمین پرت کرد که به پاهاش برخورد کرد و داد پسر بزرگتر و در آورد

- وحشیییی..چه مرگته پسره کره خررررر..اییی پامممم..دام درد می‌کنه اییی ماماننن

کوک لبخند پیروزمندانه ای زد و بلند شد و سمت یخچال خونه هیونگش رفت و سیبی برداشت و دوباره برگشت..جای قبلیش نشست و درحالی که گازی از سیب میزد به آه و ناله هیونگش خیره شده بود

+ تموم نشد؟؟

- چی؟

+ آه و نالت..سیبم تموم شد هنوز داری مینالی..

جیمین ناله دیگه ای کرد و سپس جدی روی مبل نشست و دستاشو به هم گره زد

- خب بگو ببینم دردت چیه؟؟

+ هیونگ من می‌خوام بهش اعتراف کنم

- آفرین پسر بالاخره سره عقل اومدی...پاشو برو بهش اعتراف کن

کوک آهی از خنگ بودن هیونگش کشید و دستاشو روی سرش گذاشت

+ هیونگگگگ..چند باره بگم اون دوست پسر دارهههه.. تازه دوست پسرش کلییی خوشگل و کیوته و استاد هم خیلی دوسش داره..

- آفرین دونسنگ نکته همینجاست..تو اینجوری مواقع تو باید خودخواه باشی..باید رقیب عشقیتو کنار بزنی.. اینجوری..بنگ

جونگ کوک نگاه خیرشو به هیونگش داد و بعد از چند دقیقه از جا بلند شد

+ نه هیونگ فکرت افتضاحه..باید دنبال نقشه دیگه ای باشی اگه چیزی به ذهنت رسید حتما بهم زنگ بزن..بای

و از خونه بیرون رفت..درحال قدم زدن تو خیابون ها بود که چند لحظه فکری به سرش زد..

+ رقیب عشقیمو...کنار بزنم؟؟

.

.

.

.

.

.

.

× اوه تهیونگا خیلی خوش اومدی بیا داخل

مادر یونجون گفت و با لبخند کنار رفت تا تهیونگ به داخل خونه بره.
تهیونگ داشت سعی میکرد گرم ترین لبخندشو بزنه اما واقعا سخت بود..هرچقدر هم مادر پدر یونجون باهاش مهربون باشن اما اون دو برای تهیونگ یه زوج رو مخ بودن..

- ممنون خانم چوی باعث افتخاره که منو به خونتون دعوت کردید

تهیونگ با لبخند زورکی گفت و روی مبل نشست و چند دقیقه بعد،یونجون با لبخند رو مخ_از نظر تهیونگ_کنار ته نشست..

• اوه چه خبر تهیونگا؟

یونجون با همون لبخند رو مخش پرسید و تهیونگ هم در حالی که داشت مغزشو آروم میکرد تا مغزه یونجون و از کلش در نیاره لبخندی زد و جواب یونجون و داد..

° تهیونگ شام پیش مایی درسته؟؟

پدر یونجون با همون لبخند رو مخی که دقیقا مثل لبخند مادر یونجون و خود یونجون بود پرسید و تهیونگ سریع جواب داد

- اوه نه نه خیلی ممنون..راستش هیونگم منو شام دعوت کرده و اگه نرم سرمو میبره

و شروع کرد به خندیدن

پدر یونجون هم خنده ای کرد و گفت

° میتونی اینطور فکر کنی که اگه شام پیش ما نمونی ما هم سرتو میبریم

و حالا کله خانواده چوی شروع کردن به خندیدن و تهیونگ هم درحالی که سعی داشت بلند نشه و قهوشو روی صورت آقای چوی خالی نکنه خنده مصنوعی کرد

× اوه عزیزم با دامادمون از این شوخیا نکن..هنوز عادت نداره

تهیونگ خواست با شنیدن کلمه دامادمون بلند شه و کله مادر یونجون و بکنه اما خودشو کنترل کرد و گفت

- واقعا معذرت می‌خوام اما الاناست که هیونگم زنگ بزنه..با من کاری داشتید؟؟

پدر یونجون خنده کوتاهی کرد و قهوشو روی میز گذاشت

° بذار مستقیم برم سره اصل مطلب تهیونگ

تهیونگ سعی کرد لبخند بزنه که پدر یونجون گفت

° ازت میخوام سریع تر با یونجون ازدواج کنی..!

سلام گوگولی ها یمسموسککسچصچطچچسچضممضکشمضم
من میخواستم زود تر آپ کنم اما هم گشادی نمیذاشت هم وضعیت ووت ها خوب نبود و اگه اینجوری پیش بره مجبورم شرط ووت بزارم):
و اینکه فیک why me  یک کایی شد⁦◉‿◉⁩
وسوسوسووس خیلی ممنون دوستون دارم لطفاً ووت یادتون نره*-*

why me?Where stories live. Discover now