'part 8'

601 91 30
                                    

- خیر!!

تهیونگ ناخودآگاه داد زد و باعث شد پدر و مادر یونجون با تعجب بهش نگاه کنن و یونجون هم از روی مبل پرت شه پایین!!..

& اخ لعنتی باسن نازنیم..صاف شد آییی

یونجون غر زد و سعی کرد دوباره سره جاش بشینه..
تهیونگ که جو رو متشنج دید سعی کرد گندشو درست کنه.

- اهم..منظورم این بود که نمیتونم قبول کنم..نه من نه یونجون هیچ حسی به همدیگه نداریم..و مطمعنا این ازدواج فقط به خاطر سود شرکت شماست..پس من قبول نمیکنم

° شما حتی بعد از ازدواج هم وقت دارید تا عاشق هم بشین..هی پسر زندگی رو سخت نگیر ازدواج شما مطمعنا نتیجه خوبی داره..

پدر یونجون با لبخنده رو مخی گفت و تهیونگ و به این وادار کرد که وارد پلنه بی بشه..

- خب..یه دلیل دیگه ای هم هست که دلیل مخالفت منه..

× و اون چیه؟

مادر یونجون با کنجکاوی پرسید و تهیونگ سرفه مصنوعی ای کرد

- راستش..خب..من با شخصی قرار میزارم که واقعا دوستش دارم..پس..نمیتونم با یونجون ازدواج کنم

پدر مادر یونجون و خوده یونجون با تعجب به تهیونگ نگاه کردند و تهیونگ سعی کرد لبخند بزنه تا ضایع نباشه..

× تو با شخصه دیگه ای قرار میزاری؟اونم وقتی با یونجونه ما بودی؟

تهیونگ با شنیدن لحن نه چندان گرم و ملایمه مادر یونجون فهمید که گاوش زاییده و سریع تو مغزش دنبال راه کار گشت..
و بالاخره بعد از چند دقیقه فیک اسمال،سعی کرد با یه دروغه ضایع تر جمعش کنه

+ خب میدونید من از خیلی قبل با ایشون قرار میزاشتم..و وقتی آقای چوی گفتن که برای بهتر شدن وضعیت شرکت باید تا مدتی با یونجون قرار بزارم،با خودم گفتم که فقط مدتیه و مشکلی نیست و قرار نیست بحث ازدواج یا عشق و علاقه وسط بیاد و نامزدم هم مشکلی باهاش نداشت پس..من پیشنهادتون و قبول کردم.

تهیونگ با لحن معمولی گفت و تو دلش به خودش یه آفرین خیلی بزرگ گفت و بعد با لبخند پیروزمندانه ای به قیافه های تو شوکه خانواده چوی خیره شد.

× میتونم عکسشو ببینم؟

خانم‌ چوی گفت و تهیونگ لبخندی زد و گوشیشو از جیب شلوارش دراورد..قفل گوشیو باز کرد و وارد گالری شد و عکس مورد نظر رو به مادر یونجون نشون داد..

خانم چوی که کاملا تحت تاثیر قیافه زیبای پسر توی عکس قرار گرفته بود با بهت گفت

× اسمش..اسمش چیه..؟

تهیونگ اینبار لبخندی زد و پاشو روی اونیکی پاش انداخت..

- جونگ کوک..جئون جونگ کوک.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

" جیمین خیلی کیوته "

Soobiny hyung: هنوز متوجه نشدم که چرا اسم گروه باید همچین چیزی باشه..!!ه

Jiminie pabo: چون من میگم..همگی..من موهامو رنگ کردم..هووووو


Jungkook:دوباره؟؟هیونگ فکر نمیکنی داری زیاده روی میکنی؟؟

Jiminie pabo: خفه شو میخوام عکس بفرستم

Jiminie pabo: فاک لعنتی چه چیزی شدم هوسوک و یونگی منو ببینن پس میوفتن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Jiminie pabo: فاک لعنتی چه چیزی شدم هوسوک و یونگی منو ببینن پس میوفتن..

Soonini hyung:فقط منم که فکر میکنم همون رنگ قبلیه یا..

Jungkook: نه هیونگ تنها نیستی..به هر حال که خیلی زشت شدی هیونگی

Jiminie pabo:خفه شو!!من از توی کودن سینگل که هنوز نتونسته کراششو جذب کنه نظر نخواستم!! هه

Sana nuna: بهم بگو..چرا انقد میرینی به این بچه؟؟

Soobin hyung:هی نونا..بالاخره پیام دادی چه عجب..کجا بودید؟؟داهیون کجاست؟؟

Sanna nuna: بالاخره راضیش کردم بریم خرید آه خیلی حال داد..الان هم خواب رفته خیلی خسته بود..جیمینی موهات خیلی بهت میاد

Jiminie pabo: مرسی نونا تو همیشه سلیقت خوب بود 😉

Soobin hyung: آره هاها

Sana nuna: حدس میزنم جونگ کوکی ناراحت شده..هی خرگوشک..از لونت بیا بیرون..جیمینی ناراحتش کردی..

jiminie pabo: به عنم..بزار ناراحت باشه..هه

Jiminie pabo: .......

jiminie pabo: هی کوک..ازم ناراحتی؟؟

.

.

.

.

.

.

.

.








هلو گایزززززززززز
چه زود آپ کردم

ووت یادتون نرهههه
❤️❤️

why me?Where stories live. Discover now