پارت ششم

516 98 14
                                    

جيمين
بعد از اينكه تشكر كردم ديگه پيامي نيومد و من دوساعت وقت داشتم تا اماده بشم و خودمو به اون ادرس برسونم.
حولمو برداشتم و به حموم رفتم.حموم حدودا نيم ساعت طول كشيد و بعدش موهامو سشوار كردم ،هرچي سعي كردم موهامو به سمت بالا بدم بازم ميريخت رو پيشونيم...يه لحظه نگاهم به ساعت افتاد.
_اه فاك ساعت ٥شد من يه ساعت بيشتر وقت ندارم و تا اون ادرس لعنتيم نيم ساعت راهه.

بيخيال مدل دادن به موهام شدمو رفتم سراغ لباسام،لباس زيادي نداشتم. سعي كردم لباس خوبي انتخاب كنم و بپوشم.
يه تيشرت ابي كاربني با شلوار لي همون رنگ داشتم كه جفتش رو تهيونگ دوستم برا تولدم خريده بود رو برداشتم و تنم كردم.
تهيونگ صميمي ترين دوستمهو مادر هامونم همينطور بهترين دوست همديگه بودن.ما هم سنيم و باهم بزرگ شديم،عااام يجورايي سولميتيم.باهم به مدرسه رفتيم باهم فارق و التحصيل شديم و خيلي باهم هاي ديگه كه تجربه كرديم ،فقط با اين تفاوت كه اون به دانشگاه رفت و علاقش كه عكاسي بود ادامه داد ولي من دوساله كه درسم تموم شده و هنوز نتونستم به دانشگاه برم...اما با لطف يونگي بالاخره منم ميتونم.
با ياداوري اسم يونگي و قرارم بيخيال فكر كردن ب ته ته شدم و سريع لباسمو پوشيدمو و راه افتادم.

خيابون زياد شلوغ نبود ،يه تاكسي گرفتم و ادرس رو دادم بهش.چشمامو بستم و به اينكه تو ديدار مجددم با مين يونگي چطور رفتار كنم كه مودبانه بنظر برسه فكر كردم ...!
-رسيديم.
چشمامو باز كردمو كرايه رو حساب كردم و پياده شدم.
به سمت ساختمون بزرگي كه مين يونگي گفته بود راه افتادم.نماي ساختمون باكلاس بود.معلومه كه خيلي پولداره. با چشمام دنبال اسانسور گشتم و وقتي پيداش كردم به سمتش رفتم و دكمشو زدم.
با استرس رو زمين ضرب گرفته بودم تا اسانسور برسه.
بعد حدودا سه ديقه رسيد و درش باز شد.
داخل شدم و طبقه ٧رو زدم.
بعد از رسيدن به طبقه هفت حالا دنبال واحدشون گشتم كه يه در باز شد و يه پسر قد بلند با موهايي كه بلنديش به گوشاش ميرسيد و حدودا ٤سانت پايين موهاشو ابي كرده بود با لبخن خرگوشي سرشو از در بيرون اورد.
_عاااام ببخشيد،احيانا اين واحد اقا مين نيست؟
+واوووو از چيزي كه فكر ميكردم كوچولو تري پسر
_شما منو ميشناسيد؟
و با انگشت به خودم اشاره كردم.
+اره همون جوجه طلايي كه يونگي هيونگ ميگه تويي...
_جوجه طلايي؟؟؟؟؟
تعجب كردم،يعني مين يونگي اين لقب رو به من داده؟چون موهامو رنگ طلايي كرده بودم؟؟؟
+چرا دم در وايسادي هنوز،بيا داخل .
پسره از جلو در رفت كنار تا من داخل بشم،اروم رفتم تو و كل واحدو تو يه نگاه چك كردم
_پس اقاي مين كجان؟
+عجله نكن ،تو اتاقه تازه از خواب بيدار شده تا ويندوز مغزش بالا بياد يذره طول ميكشه .
بعدش نخودي خنديد و دندونا خرگوشيش معلوم شد.
سرشو از اشپزخونه اورد بيرون گفت به قيافت نميخوره اهل نوشيدني الكلي باشي ،پس بگو قهوه يا شير موز؟
_قهوه
+اخجون پس اخرين شيرموزم برا خودم ميشهههه

Sponsor of a sudden contestWhere stories live. Discover now