پارت شانزدهم

355 60 23
                                    


_هيونگ بار اخرت باشه جيمين منو ميزني.
~به تو چه اصن دونسنگ خودمه...دلم مي....وات د فاك ؟؟؟هاااااا؟؟!جيمين خودتتتتت!،؟؟؟؟؟
وسط بحث جين هيونگ و يونگي تُن تُن قند تو دلم اب ميشد...بازممم گفتشششش ...جيمين خودمممم.

_اره جيمين خودم...جيميني تو اينجا استراحت نميكني و مراقب خودت نيستي...حتما بايد ببرمت اتاق خودم تا مراقبت باشم؟!
و با اخم نگاهم كرد.

اروم ببخشيدي گفتم و برگشتم رو تختم.
پشتم رو به طرفشون كردم و چشمام رو بستم.

همونطور که چشمام بسته بود منتظر بودم تا صدای در رو بشنوم تا بفهمم یونگی از اتاق رفته ...شاید بپرسید چرا؟! خب معلومه هم میخوام به جین در مورد حرف های یونگی بگم و درمورد اینکه چرا نامجون اونو بوسیده بپرسم.

درسته جینی هیونگ رو نامجون کراش داشت اما بازم با شناختی که روش دارم میدونم که نمیزاره به راحتی کسی ببوستش...

اما صدای در رو نشنیدم بخاطر همین اروم چشم هام رو بازکردم و به پشت چرخیدم تا ببینم قضیه چیه که دیدم یونگی سر پا دست هاشرو زیر بغل زده و به من نگاه میکنه.
-یونگی:که خوابیدی؟ اره؟اگه استراحت نکنی مجبوری بیای اتاق خودم بخوابی...

نگاهم روچرخوندم و با پوزخند شیطانی جین هیونگ رو به رو شدم.

دوباره ناچارا چشم هام رو بستم تا بخوابم که صدای جین هیونگو شنیدم.

~یونگیا این بچه الان تا تمام داستانتونو نزاره کف دستم خوابش نمیبره...پس لطف کن برو بیرون بزار جیمینم راحت باشه....
و یونگی یه چشم غره واضح بخاطر اینکه جین بهم گفت جیمینم به جین رفت و اومد کنارم رو تخت نشست.

-فکر کنم قبل از اینکه جیمین چیزی بگه تو باید بهمون تعریف کنی که بین تو و نامجون چه خبره؟
و با یه لبخند پیروز که بی شباهت با پوزخند نبود به جین نگاه کرد.

~خ..خب...خب اون...

هیونگ هول کرده بود و به ته ته پته افتاده بود و با استرس هی کف دستش رو به زانوی شلوارش میکشید.

نمیدونم بخاطر چی استرس داشت اما برای اینکه راحت تر حرف بزنه از جام بلند شدم و رفتم کنارش رو تختش نشستم،دستم رو انداختم دور شونه های پهن و مردونش و بغلش کردم.

_هی هیونگ اینکه تو نامجون رو دوسش داری و اینکه نامجون هم از تو خوشش میاد اشکالی نداره پس اگه بخاید با هم رابطه داشته باشید این کاملا یه چیز عادی ایه....

~اماجیمنی ‌من حس خوبی ندارم ...

به اینجای حرفش که رسید من ویونگی منتظرنگاهش کردیم.

~م..من...من یه اشپز عادیم و اون یه ادم شناخته شده اس ... ا...او...اون یه ایدله...یجورایی حس میکنم ممکنه براش کافی نباشم یااا....

Sponsor of a sudden contestNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ