پارت يازدهم

409 82 32
                                    

توت فرنگياااا متن چك نشده اگر اشتباه نوشتاريي بود بهم اطلاع بدين😄🍓
__________________________________
يونگي

جيمين سرش رو به سمت پنجره ماشين چرخونده بود و بيرون رو نگاه ميكرد ، ساكت بود...برعكس صبح از اين سكوت لذت نميبردم براي همين يه اهنگ اروم پلي كردم...
*(اهنگ blue berry eyes ) رو تصور كنيد.

و همچنان تا خونه فقط صداي موزيك بود كه سكوت رو ميشكست.
وقتي رسيديم زودتر در سمت خودش رو باز كرد و پياده شد و بي توجه به من به سمت اسانسور رفت.
يجورايي مثل بچه هاي سه ساله اي كه وقتي مامانشون بهشون ميگن ديگه نميبرمت پارك لب و لوچه اش رو اويزون كرده بود ...
اگه بگم دلم بخاطر شدت كيوتيش ضعف نرفت دروغ گفتم...
همونطور كه با ريموت از دور در ماشين رو قفل ميكردم اروم هم به رفتاراي اون پسر ميخنديدم.
پشت به من جلوي در اسانسور ايستاده بود و منتظربود.
با پاش روي زمين ضرب گرفته بود.
-نكن...
با بهت سرشو بلند كرد و به چشمام نگاه كرد...
_چي؟
-پاتو ميگم ، نزن رو زمين...صداش رو اعصابمه.
_هووووف ....باشه.
همون لحظه در اسانسور با صداي دينگي باز شد و ما داخل شديم.تا به طبقه هفتم برسيم ساكت كنار هم ايستاديم و بعد از چند ديقه بازهم در اسانسور با صداي دينگ باز شد.
سر جاش موند تا من زودتر از اسانسور بيرون برم و خودش هم پشت سر من اومد.

بعد از ورودمون به خونه صداي خنده واضح دونفر به گوش ميرسيد كه يكيش براي جونگكوك بود اما اون يكي صدا...

_تهيونگييييييي.....تو اينجا چيكار ميكني؟؟؟؟
با صداي ذوق زده ي جيمين نگاهمو به سمت فرد جديدي كه صداي خندشو با كوك شنيده بودم دادم و با اسمي كه جيمين گفت يادم اومد ايشون همون كراش كوكه كه عكاسه...اما صبر كن ببينم!جيمين اونو ازكجا ميشناسه؟؟

صداي تهيونگ و جيمين منو از دنياي افكارم دراورد و دوباره نگاهشون كردم كه چطور همو بغل كرده بودن...كوك هم مثل من از اين كه اونا باهم اشنا ان جا خورده بود.

+جونگكوك: عااام ببخشيد وسط بغل كردنتون سوال ميپرسم ولي شما همو ميشناسيد؟

_تهيونگ:اين چه سواليه پسر...منو جيمين باهم بزرگ شديم...بهترين دوستاي هم ديگه ايم.

+جونگكوك:عام كن اينطور...
با يه حس حسادت يا نميدونم كنجكاوي زمزمه كرد.
ميدونستم رو تهيونگ كراش داره برا همين فهميدم از چسبيدن تهيونگ به جيمين ناراحت شده.شايد فكر كرده نكنه رقيبه عشقيشه...!

تهيونگ دستش رو براي سلام كردن به سمتم دراز كرد منم همونطور خونسرد دستش رو گرفتم و گفتم سلام ،خوشحالم بالاخره ديدمت.

بعد بدون توجه به جمع پسر جَوونا يا درست تر بگم پسر بچه ها به سمت اتاقم رفتم.
خيلي خوابم ميومد براي همين سريع لباسمو عوض كردم و رو تختم خوابيدم.
به سه ديقه نكشيد كه خوابم برد.

Sponsor of a sudden contestWo Geschichten leben. Entdecke jetzt