03: Basketball Field

403 99 18
                                    

صدای برخورد توپ بسکتبال به زمین سالن شنیده می‌شد. جین به این صدا عادت داشت. مثل آهنگی شده بود که هر روز ظهر براش پلی میشد. با این‌ حال امروز همه چیز متفاوت بود. شاید به خاطر نشنیدن این آهنگ همیشگی برای یک هفته بود، ولی جین دلیلش رو چیز دیگه ای میدونست. با برخورد توپ به دیوار کنارش از فکر خارج شد.

-هی بچه ننه اون توپو بنداز.

جین با حرص نگاهی به پسر وسط سالن انداخت. توپ کنارش بود ولی اون قصد انداختن توپ رو نداشت.

-بیخیال پرنسس! ناراحت نباش میگذره.

پسر هنوز هم از القاب مسخره همیشگی استفاده میکرد و این بیشتر از همیشه روی اعصاب جین بود.

-خفه شو!

جین تقریبا داد زد و همزمان افراد کمی که تو سالن مشغول بودن ساکت شدن. پسر اخم ریزی کرد و قدم هاش رو به سمت جین کشوند. قبل از این که پسر خشمگین به جین برسه. یونگی سریعا بین اون ها قرار گرفت. جین ثانیه ای نگاهش رو از پسر نمیگرد، ولی با این حال میتونست بفهمه یونگی تازه رسیده.

-بسه جویانگ! جین تو هم اون توپ فاکی رو بهش بده!

جین همچنان بی حرکت و سرتقانه به پسر زل زده بود. جویانگ با پوزخندی که زد، باعث شد اخم های جین بیشتر از قبل تو هم کشیده بشه. یونگی که وضعیت رو دید، کلافه هوفی کشید، خم شد و توپ رو از کنار جین برداشت.

-ولی اون عوضی باید بفهمه که چی از دهنش بیرون میاد! اون در حدی نیست که بخواد اینجوری صدام بزنه!

قبل از این که توپ به دست جویانگ برسه، جین گفت و یونگی زیر لب "فاک"ی زمزمه کرد.

-حرومزاده!

با غرشی که جویانگ کشید، جین ناخودآگاه توی خودش جمع شد. قبل از اینکه یونگی بتونه جلوی حرکت جویانگ رو بگیره، پسر به سمت جین دوید. از دید یونگی این بدترین اتفاقی بود که میتونست بیوفته، ولی جین انگار اهمیتی نمیداد. هیچ چیز نمیتونست جلوی زبون دراز سئوکجین رو بگیره. این واقعیتی بود که یونگی نمیتونست قبولش نکنه.
خیلی سریع افراد کمی که توی سالن بودن دورشون حلقه بستن تا شاهد دعوای دیگه ای از آخرین بار باشن. یونگی نمیدونست باید چیکار کنه. دوباره خودش رو قاطی کنه یا از کسی کمک بخواد‌. با در نظر گرفتن عضله های جویانگ و هیکل درشت اون پسر، گزینه دو عقلانی تر بود. از بین جمعیت عبور کرد. خواست از در سالن خارج بشه که فردی جلوش سبز شد. یونگی باهاش برخورد کرد و عقب رفت. وقتی سر بلند کرد. نامجون رو دید. تنها جمله ای که به ذهنش رسید رو گفت.

-کیم نامجون... خواهش میکنم... جین.

شاید کمک خواستن از همچین کسی درست نبود، ولی تو این زمان کم تنها گزینه یونگی بود، با اینحال انگار که نامجون آماده این کار بود، از کنارش گذشت و وارد سالن شد. یونگی بلافاصله دنبالش دوید. با درگیر شدن دو پسر، یونگی وقت کرد جین رو ببینه. اوضاع عالی بود! صورت جین دوباره غرق در خون بود و همون کبودی ها دوباره شکل گرفته بود. نگاهی به جویانگ که در حال مشت خوردن از نامجون بود انداخت. نمیدونست چرا داره به جین کمک میکنه. شاید خودش هم با اون پسر مشکل شخصی داره. اما تنها چیزی که توی اون موقعیت اهمیت داشت، جین بود که اون هم مثل تیکه گوشتی بیجون یه گوشه افتاده بود. یونگی آشفته یک طرف ایستاده بود و توان حرکت نداشت. نامجون آخرین مشت رو تو صورت جویانگ کوبید و از روی بدنش بلند شد. هیچکس دلش نمیخواست همون مشت ها رو از نامجون نوش جان کنه، پس وقتی پسر به سمت جین حرکت کرد، همه راه رو براش باز کردن. نامجون کنار جین زانو زد و یونگی از دور نظاره کرد.

Memories of 19 | NamjinWhere stories live. Discover now