09: Should I run?

247 70 6
                                    

توی خیابون قدم میزد. سوپر مارکت فقط چند متر باهاش فاصله داشت ولی جین راهش رو کج کرد و به سمت کلابی رفت که روبروی مغازه سوپر مارکت بود. دلش میخواست کمی بنوشه تا چند ساعت رو از این دنیای شلوغ دور باشه. به نظر نمیرسید این اطراف افراد چو بچرخن پس شاید میتونست تا حدودی آسوده خاطر باشه. مادرش رو توی اتاق هتل جدید تنها گذاشته بود و با بهانه خرید چند مواد غذایی از هتل بیرون زده بود. به وجدان نگرانش بی‌توجهی کرد و وارد کلاب شد.

...

-چند سالته؟

جین دماغش رو بالا کشید و دستهاش رو داخل جیب هودیش فرو برد.

-نوزده. برای اینجور کارا جوونم؟

مرد پشت بار خنده ای سر داد و نوشیدنی ای برای جین ریخت.

-نه اصلا! تو حق داری از جوونیت لذت ببری.

جین در حالی که گلس نوشیدنیش رو زیر دهنش نگه داشته بود، نگاه مستقیمی به مرد انداخت. تنها چند دقیقه بود که جین با اون مرد همکلام شده بود. حدودا سی ساله میزد و موهای بلندش رو پشت سرش بسته بود.

-ازت خوشم میاد.

-همه اولش همینو میگن.

با دستمالی که دستش بود به سراغ لیوان های آبجو رفت.

-چرا همچین فکری راجع به خودت میکنی؟

جین نفسش رو آه مانند بیرون داد.

-چون خودمو میشناسم.

-مهمون من باش.

و جین رو به حال خودش رها کرد. مشتری های بیشتری داشت و حرف زدن با یه پسر با حال و هوای گرفته از نظر جین فقط وقتش رو میگرفت. نیم ساعت دیگه رو هم با نوشیدن سوجو و چند نوشیدنی ارزون گذروند که گوشی جدیدش با خط جدید به صدا درومد. جین مطمئن بود مادرشه و حتما دلیل دیرکردش رو میخواد، ولی با نگاه کردن به صفحه گوشی، متوجه شماره ناشناس شد. چند ثانیه طول کشید تا جین تصمیم به جواب دادن بگیره.

-بله؟

-جین؟

صدای نفس های پشت خط رو میشنید. هر دو برای چند ثانیه سکوت کردن.

-نامجون.

اولین بار بود که اسمش رو بدون نام خانوادگی به زبون می‌اورد و به نظر هم نمیرسید توی این وضعیت اهمیتی براش داشته باشه. خودش هم نمیدونست حرفش خبری بود یا سوالی. فقط بی‌حواس و بی‌توجه اولین کلمه ای که توی ذهنش شکل گرفت رو به زبون اورد.

-کجایی؟

نامجون هم بعد از مدتی مکث پرسید.

-یه جای خوب.

صدای کوتاه شدن نفس های نامجون رو میشنید. جین میدونست نامجون میتونه صدای مبهم آهنگ رو از پشت خط بشنوه.

Memories of 19 | NamjinOù les histoires vivent. Découvrez maintenant