نامجون رو یک روز کامل میشد که ندیده بود. وقتی به پایگاه چو رسیده بودن، سریعا اون رو به اتاقی بردن تا زخمش رو دوا کنن. به دستور جیمین، یک نفر هم برای معاینه دست های جین حاضر شد ولی جین زخم های سطحیش رو خیلی مشکل بزرگی نمیدید. از وقتی که اونجا، توی ساحل اون حرکت احمقانه رو زده بود، خوشحال بود که ملاقاتش با نامجون مدام به تعویق میافتاد. اینجا افراد جدیدی رو میدید که اکثرا پسر بودن و همه اونها مثل جین و نامجون دلیلی برای اونجا بودن داشتن. جین به شدت احساس غریبی میکرد. برای همین جیمین هر از چند گاهی برای سر زدن بهش میاومد. جین که بهش فکر میکرد، میفهمید اون پسر اونقدر ها هم بی احساس نبود. فقط نیاز به زمان داشت تا بیشتر بشناستش. پایگاه چو بزرگ بود ولی با اینحال مخفی. توی قسمت پایین شهر نیازاکی ژاپن. اونقدر همه چیز سریع اتفاق افتاده بود که جین هنوز هم باورش نمیشد حالا توی ژاپنه. هرچند افراد اونجا همه ملیت کره ای داشتن و کسی ژاپنی نبود.
وقتی در اتاق به صدا دراومد، جین از فکر خارج شد. جیمین هیچوقت بعد از در زدن منتظر جواب نمیموند. جین نمیدونست با این حال هدف جیمین از در زدن چیه، ولی ازش ممنون بود چون اونقدر خسته و بیحوصله بود که نمیتونست جوابش رو بده. جیمین وارد شد که مثل همیشه لباس های تیره و کهنه به تن داشت.-چو میخواد ببینتت.
جین صاف نشست. جیمین استرسی رو که جین داشت میشناخت. آهی کشید و گفت: ببین فقط کافیه برای حرفاش سر تکون بدی. لازم نیست بترسی. اون به قولاش عمل میکنه. حداقل... امیدوارم.
جین آروم سر تکون داد. جیمین کنارش ایستاد و دستش رو روی شونهی پسر گذاشت تا کمی از حس ترسش رو کم کنه. برای جین سوال بود، چو به جیمین چه قولی داده بود؟ و آیا قراره به قول اون هم عمل کنه؟
-خیلی خب. بریم.
جین گفت و بلند شد. هر دو اتاق قدیمی و تاریک رو ترک کردن.
...
با دیدن قیافه مرد متوجه شد تغییر چندانی نکرده. هرچند انتظاری هم نمیرفت توی این دو سال تغییر زیادی رو از چو ببینه. مرد با موهای جو گندمی نسبتا بلند و زخم های عمیقی که حالا جای اون باقی مونده بود، جین رو به یاد تمام بدبختی هاش مینداخت. نگاه تیز و سرد مرد مدام روش بود و رهاش نمیکرد. در دوباره باز شد و اینبار نامجون بدون همراه وارد شد. جین نگاهش رو گرفت. انگار فقط خودش بود که اعتمادی بهش نداشتن. هرچند مطمئن بود اگه تلاشی برای فرار کنه، سریعا لو میره، پس با محافظ یا بدون محافظ شانسی برای فرار نداشت. نامجون گوشه ای ایستاد و مرد رو به جیمین دستی تکون داد و اون رو مرخص کرد. جین بعد از خارج شدن جیمین، نگاهش رو به سمت نامجون داد. وضعش از آخرین بار آراسته تر بود. بهش لباس های جدید داده بودن و موهاش شسته شده و شونه زده بود. خودش هم همینطور. مطمئنا با بودن امکانات در این مکان، قیافه ای مثل آشغال داشتن عجیب بود.
VOUS LISEZ
Memories of 19 | Namjin
Fanfictionیه پسرِ دبیرستانیِ ساده چه جور زندگی ای میتونه داشته باشه؟ -Namjin story (Ongoing) Started: 2021, 21 Apr.