یونگی یه *اسنایپره. اون خیلی اهمیتی به اینکه برای کی کار میکنه نمیده. برای اون فقط پولی که از اینکار گیرش میاد اهمیت داره پولایی که باهاشون خواسته های کیتن کیوتشو بهش بده.
(*اسنایپر: تک تیرانداز)
یونگی با کیتنش توی پنت هوسشون توی طبقه نوزدهم یه برج زندگی میکنه. اون عاشق ارتفاعه. ارتفاع بهش احساس قدرت میده. درست مثل دوست پسر مو طلاییش وقتایی که ددی صداش میزنه.
از فکر کردن به کیتن لوسش که حالا بیست و هشت ساعت میشد ندیده بودش لبخند کمرنگی زد و با انگشتاش روی آینه آسانسور ضرب گرفت. نمی دونست خودش زیاد دلتنگه یا آسانسور واقعا کند تر از همیشه اش حرکت میکنه.
وقتی آسانسور توی طبقه نوزدهم بالاخره از حرکت ایستاد، یونگی حتی صبر نکرد درا کامل باز بشن و جثه انعطاف پذیرش رو از بین درای نیمه باز رد کرد و با چند تا قدم بلند خودش رو جلوی در خونه رسوند. رمز در رو به سرعت زد و وارد خونه شد. بند کیف اسلحه M21 رو روی شونه اش جابجا کرد و با صدای بلند گفت:(( بیبی بوی؟ من خونه ام.))
درست طبق انتظارش فقط چند ثانیه طول کشید تا در اتاق جیمین باز بشه و کمی بعد یونگی از شدتی که دوست پسرش خودش رو توی بغلش پرت کرد ناخواسته چند قدم به عقب برداشت.
" هی، یواش مینی. میخوای ددیتو بکشی؟"
جیمین با لجبازی دستا و پاهاش رو محکم تر دور بدن یونگی حلقه کرد و سرش رو روی شونه پسر بزرگتر فشرد.
" دلم برات تنگ شده بود. چرا دیر اومدی؟"
با لبای آویزون پرسید و سرش رو عقب آورد تا یونگی رو ببینه اما با دیدن زخم گوشه لب و خراش روی گونه یونگی، ناراحتی و عصبانیتش رو فراموش کرد و هین ترسیده ای از بین لباش خارج شد.
" چرا..چرا صورتت زخمه؟"
" چیزی نیست کیتن. یه درگیری کوچیک بود. حالم خوبه."
یونگی آروم جواب داد و لبای جیمین رو با دلتنگی و محکم بوسید. بیبیش مثل همیشه بوی شامپو بدن بادوم و عسلش رو میداد و عطر بدنش میتونست یونگی رو دیونه کنه. نفس عمیقی توی گودی گردن پسر کوچیکتر کشید و بعد از چند بار دیگه بوسیدن لباش بالاخره اجازه داد اون از بغلش پایین بیاد.
پسر کوچیکتر چند قدم از یونگی فاصله گرفت و درحالی که همچنان با نگرانی به زخمای روی صورتش خیره شده بود، لباش رو جمع کرد و پرسید:(( یونی؟ مطمئنی حالت خوبه؟ میخوای زنگ بزنم جین هیونگ بیاد؟))" معلومه که حالم خوبه. لازم نیست برای هرچیزی اون بیچاره رو بکشی اینجا."
یونگی با ملایمت گفت و لپای نرم و توپر جیمینو کشید. همیشه تمام تلاشش رو میکرد توی عملیاتا آسیب نبینه تا بیبی بویش رو نگران نکنه اما گاهی اوقات واقعا بوجود اومدن زخمای کوچیکی روی صورت یا بدنش اجتناب ناپذیر بود. برای اینکه بیشتر از اون جیمینو ناراحت و نگران نکنه، لبخندی به پسر کوچیکتر زد و همونطور که از کنارش رد میشد، دستش رو بین موهای طلایی و مجعد اون فرو برد و بهمشون ریخت.
YOU ARE READING
SNIPER
Fanfiction"شما می دونید من با دولت کار نمیکنم. " "به خاطر دوست پسرت چطور؟" ***** اگوست دی یکی از ماهرترین کارمندای سایت آدم کشی پینک پنثره. اون از زندگی روتین و یکنواختش راضیه. اما چی میشه یه روز صبح و...