6

1.1K 255 116
                                    

" تعداد محافظای اطراف عمارتو بیشتر کن. به جانگ هم زنگ بزن."

جین همونطور که لپ تاپ و هارد و وسایلای مورد نظرش رو با سرعت توی کیف لپ تاپش می ریخت رو به نامجون گفت. اصلا نمی خواست حالا که مجبوره از خونه دور باشه با بی احتیاطی باعث بشه حتی احتمال اینکه برای تهیونگ اتفاقی بیفته بالا بره.

" مطمئنی اینکارا لازمه؟ "

نامجون محتاطانه پرسید. سرش توی موبایلش بود و داشت با چندتا از دوستاش برای کمک گرفتن ازشون چت میکرد. اون لحظه نمی تونست تصمیم بگیره از یونگی که باعث توی دردسر افتادن جیمین شده عصبانی تره یا از ووشیک که به خودش جرات دزدیدن جیمین رو داده.

صدای نگران جین فورا با جدیت جوابش رو داد.

" نمی خوام ریسک کنم. اگه جانگ اینجا باشه درباره تهیونگ خیالم راحته. خودمون هم وقتی از عمارت دور باشیم، هر اتفاقی برامون بیفته تهیونگو درگیر نمیکنه."

" مزخرف نگو جین! اتفاقی برامون نمیفته. قسم می خورم ووشیکو از تخماش دار بزنم."

نامجون از بین دندونای بهم فشرده اش غرید. هیچ کس نمی تونست عصبانیت افراد  پینک پنثرو تحریک کنه و هنوز نفس بکشه. ووشیک قرار بود بدجوری توی دردسر بیفته!

موبایلش رو بعد از گرفتن شماره ماهرترین عضو پینک پنثر توی مبارزه تن به تن روی گوشش گذاشت و وقتی بعد از ثانیه ای صدای نفس نفس زدن جانگ توی گوشش پیچید فورا گفت:(( بیا عمارت جین. بهت احتیاج دار...هی حالت خوبه؟))

جمله آخرش رو با نگرانی پرسید. اون لحظه اونقدر ذهنش آشفته بود که حتی نفس نفس زدنای جانگ هم نگرانش کنه.

" حالم خوبه. توی رینگ تمرین می کردم. داشتی چی می گفتی؟"

جانگ جواب داد و باعث شد نامجون بتونه نفس حبس شده اش رو آزاد کنه.

" من و جین مجبوریم برای یه عملیات خیلی مهم از خونه دور باشیم. می تونی بیای اینجا و این مدت مواظب تهیونگ باشی؟ خیلی ضروریه هوسوک لطفا نگو نه."

" نمی خواستم بگم نه. باشه میام ولی امیدوارم آشپزتون توی این مدت عوض شده باشه. پسر دفعه پیش یه هفته ای که اونجا بودم فقط آشغال خوردم."

نامجون کلافه چشماش رو چرخوند. باورش نمیشد توی این موقعیت هوسوک داره باهاش درباره طعم غذا بحث میکنه!

"  تا بیست دقیقه دیگه اینجا باش."

" یا حتی زودتر."

جین رو به نامجون حرف دوست پسرش رو تصحیح کرد و از اتاق بیرون دویید. نمی تونست چیزی رو برای تهیونگ توضیح بده اما نمی خواست وقتی ممکنه هیچ وقت برنگرده، بدون گفتن هیچ حرفی برادر کوچولوش رو ترک کنه. به علاوه که حالا اون به خاطر رفتن بی مقدمه‌شون از خونه پر از سوال بود.

 SNIPER Où les histoires vivent. Découvrez maintenant