8

1.1K 260 86
                                    

دستاش رو توی جیبای سوئیت‌شرت طوسیش مشت کرده بود و با قدم های بی‌صدا اما سریع خیابون رو طی می‌کرد. لبه‌های کلاه سوئیت‌شرتش که دو طرف صورتش رو قاب گرفته  و موهاش که نامنظم روی پیشونی و بالای چشماش ریخته بودن، باعث میشدن قیافه‌اش چندان معلوم نباشه. درست همونطوری که می‌خواست.

وقتی بچه بود از مردم نفرت داشت. آدمای جامعه حالش رو بهم میزدن. مجریای تلویزیون، آیدلا، روزنامه‌نگارا، سیاست مدارا؛ از تک تکشون متنفر بود. فقط می‌تونست افراد خانواده بزرگش رو دوست داشته باشه و بهشون اعتماد کنه. فقط خانواده‌اش.

بزرگتر که شد، یاد گرفت نفرتش از بعضی از افراد جامعه رو به بقیه تعمیم نده و خودش رو کنترل کنه. یاد گرفت چطور بین آدمای معمولی زندگی کنه و ازشون توقع اینکه به اندازه خودش باهوش باشن رو نداشته باشه یا به خاطر اینکه بهره هوشی اونا خیلی پایین تر از خودشه ازشون ناامید نشه. یاد گرفت افرادی  غیر از اعضای خانواده‌اش هم می‌تونن دوست داشتنی باشن و همه هم‌نوع هاش روح سیاه و نفرت انگیزی ندارن.

بعد، جین وارد زندگیش شد و برای اولین بار قلبش رو به تپش انداخت. برای اولین بار بهش نشون داد دوست داشتن یه نفر تا سر حد مرگ چه احساسی داره و برای اولین بار فهمید لمس پوست برهنه کسی که عاشقشه بیشتر از هک کردن کامپیوتر  سفیر روسیه می‌تونه دیونه‌اش کنه.

اما الان، توی این لحظه کیم نامجونی که با خشم توی خیابونای سئول راه می‌رفت باز مثل زمانی که بچه بود از جامعه نفرت داشت. دوباره جای زخم های روی روحش  که اونو از مردم متنفر کرده بود، به سوزش افتاده بودن و دوست داشت یه ساختمون بزرگ رو آتیش بزنه تا خشمش تخلیه بشه. یا شاید نقاشی کشیدن با چاقو روی ماشینا گزینه بهتری برای کنترل خشمش بود.درست مثل بچگیاش.

□ □ □ □

"1998_ سئول"

به دیوار تکیه داده بود و توی سکوت به صدای فریادهای مرد توی اتاق گوش میداد. از اینکه ماما رو به دردسر انداخته ناراحت بود اما از کاری که انجامش داده بود نه.

وقتی حرفای اهانت آمیز و فریادای مرد بلند‌تر شد، دندوناش رو عصبانی روی هم فشار داد و زیر لب غرید:(( اگه ماما چاقومو نگرفته بود باهاش می‌کشتمت ملخ کچل.))

از اون مرد هم مثل بقیه متنفر بود. چون اون میومد خونه‌شون و دائم سعی می‌کرد خواهراش رو از ماما بگیره. با هربار اومدن مرد به خونه‌شون بیشتر از قبل ازش متنفر میشد. در نتیجه آخرین باری که بنز گرون قیمت مرد توی حیاطشون متوقف شد و اون با لبخند کثیف روی لباش دوباره خودش رو به اتاق ماما رسوند تا برای خریدن دختراش باهاش مذاکره کنه، چاقوی جیبیش رو که هدیه تولدش از طرف هیونگش بود، بیرون آورد و بدنه بنز مرد رو با نوشتن عبارت ملخ کچل پر کرد. خشمش تا حدی تخلیه شد اما حالا ماما باید تاوان کارش رو پس میداد.

 SNIPER Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon