2

1.8K 405 102
                                    

"زمان حال"
با دیدن جیمین که بالاخره از ساختمون بیرون اومد موبایلشو توی جیبش گذاشت و دست راستش رو به سمت پسر کوچیکتر گرفت. پهلوش با وجود  مسکنا هم هنوز  می سوخت اما هیچ کدوم از اینا باعث نمیشد از سوپرایز کردن بیبیش صرف نظر کنه.

" قراره کجا بریم؟"

جیمین درحالی که دست کوچیکش رو بین انگشتای کشیده و استخونی دست راست یونگی قفل میکرد با کنجکاوی پرسید و چشمای مشتاقش رو به تیله های مشکی و مرموز دوست پسرش دوخت.

لبخند کمرنگی روی لبای یونگی نقش بست و دست جیمینو محکم تر گرفت. قرار نبود جواب سوال اونو انقدر زود بهش بده.

" آیش! بگو کجا قراره بریم. لطفا، لطفا،لطفا."

جیمین درحالی که دستاشون رو تاب میداد با لبای آویزون غر زد. از منتظر موندن اصلا خوشش نمیومد اما ظاهرا یونگی ایندفعه تصمیم نداشت بهش اهمیتی بده. شاید باید یه کم از جذبه چشماش استفاده میکرد؟

" ددی منو ببین."

یونگی پوزخند زد و سرش رو به طرف جیمین چرخوند.

" بهم بگو داریم کجا میریم."

اگه سه سال پیش بود مطمئنا یونگی شل میشد و همه چیزو میگفت اما توی این مدت یکی از چیزایی که به خوبی یاد گرفته بود مقاومت در برابر جذابیت خیره کننده و غیر زمینی چشمای عسلی جیمین بود.

" نه جیمینی. بهت نمیگم. باید صبر کنی."

" یونیِ بدجنس‌."

لبای جیمین آویزون شدن. اما این هم نتونست یونگی رو وادار به حرف زدن بکنه.

بعد از ادامه دار شدن سکوت بینشون برای چند دقیقه، یونگی درحالی که پشت دست جیمینو با شستش نوازش میکرد، سرش رو به طرف پسر کوچیکتر که هنوز اخم کرده بود چرخوند و با لحن آرومی پرسید:(( توی این مدت که نبودم تنهایی چه کارایی کردی؟))

جیمین نفس عمیقی کشید و بی حوصله شونه بالا انداخت.

" بازی آنلاین، فیلم، پیاده روی با سالمون و پرفسور، توی چندتا کار کوچیک هم به جین هیونگ کمک کردم."

" جیمین! مگه قرار نبود دیگه کار نکنی؟"

یونگی با لحن سرزنش آمیزی گفت و اخم کرد. اما جیمین دوباره شونه بالا انداخت و بی خیال جواب داد:(( عملیات فیزیکی که نبود. چندتا سیستم امنیتی رو براشون هک کردم. آخه پولش خیلی خوب بود نتونستم ازش بگذرم.))

" مگه پولایی که من بهت میدم برات کافی نیست؟"

صدای یونگی کمی از نگرانی میلرزید. یعنی به اندازه کافی به خواسته های جیمین توجه نکرده بود؟

" پولایی که تو بهم میدی پولای توان. همیشه هم پولای تو میمونن. ازم میخوای کل روز مثل یه گربه تنبل توی خونه بشینم و هیچکاری نکنم‌. فقط به خاطر اینکه چند ماه پیش یه اشتباه کوچیک توی یکی از عملیاتام کردم. فکر میکنی برام خسته کننده نیست؟"

 SNIPER Where stories live. Discover now