بوی عطر آشنا و آرامشبخشی زیر بینیش میپیچید. میتونست دستای گرمی رو دور سینهاش احساس کنه و همینطور داغی نفسای اون رو روی گردنش. پلکای سنگینش رو آروم باز کرد و با وجود درد و سوزش زخم روی شکمش، به عقب چرخید.
یونگی پشتش به پهلو خوابیده و بغلش کرده بود. لبخند محوی از دوباره دیدن صورت دوستداشتنی مرد سکسیش زد و بعد از کامل چرخیدن به سمت یونگی انگشتاش رو بین موهای پسر بزرگتر فرو برد. حالا صورتاشون کاملا روبروی هم قرار گرفته بود.
" حتی نمیتونی حدس بزنی چقدر دلم برات تنگشده بود ددی."
با صدای آرومی زمزمه کرد و لباش رو روی لبای نیمهباز یونگی گذاشت. چندثانیه فقط توی سکوت و با چشمای بسته اجازه داد لباشون همدیگه رو لمس کنن و بعد با ملایمت لبای پسر بزرگتر رو بین لبای خودش کشید و بوسهی یکطرفهاش رو عمیق کرد.
کم کم یونگی با حس خیسی و گرمای لبای نرمی که لباش رو میمکیدن از خواب بیدار شد و وقتی بعد از چند ثانیه تونست موقعیت رو درک کنه به آرومی سعی کرد جیمین رو از خودش فاصله بده تا بتونه صورتش رو ببینه.
بیشتر از اینکه مشتاق عشقبازی با بیبیبویش باشه دلش میخواست به چشمای شگفتانگیز اون نگاه کنه. انگشت شستش رو به آرومی روی گونه جیمین کشید و با صدای بم اول صبحش پرسید:(( درد که نداری کیتن؟))
جیمین سرش رو به نشونهی نه تکون داد و سرش رو روی سینهی برهنهی یونگی گذاشت.
" حالم خیلی خوبه. تا هر وقت ددی پیشم باشه حالم خوبه."
لبخند بعد از چند روز بالاخره روی لبای یونگی ظاهر شد. دلش اونقدر برای تمام جزئیات رفتارای جیمین تنگ شده بود که احساس میکرد آماده است تا گریه کنه. حالا که همهچیز گذشته بود باورش نمیشد چطور این مدت رو بدون بیبی کیوتش دووم آورده.
بینیش رو بین موهای جیمین فرو برد و درحالی که با دستاش آروم شونههای پسر توی بغلش رو نوازش میکرد بوسههای ریزی روی موهای نرم جیمین گذاشت. هیچکدومشون نمیخواستن حرفی بزنن. بیشتر از کلمات به گرمای بدن همدیگه احتیاج داشتن.
" ماما رو بالاخره دیدی؟"
بعد از بیست دقیقه، جیمین سکوت بینشون رو شکست و همونطور که با انگشت اشارهاش خطهای بیهدف روی عضلات شکم یونگی میکشید پرسید. پسر بزرگتر کمی توی جاش جابجا شد و نفسش رو با صدا بیرون فرستاد. یادآوری شدن ماما، هدیهای که اون زن ثانیههایی قبل از رفتنش بهش داده بود رو هم به یادش آورد.
" آره دیدمش. و همینطور باقی اعضای خانوادهاتو. به جز وندی بقیهشون ازم خوششون اومد."
جیمین بیصدا خندید. نوع رفتار وندی با آدمای جدید کمی عجیب بود اما جیمین میدونست خواهرش واقعا از تازهواردا بدش نمیاد.
YOU ARE READING
SNIPER
Fanfiction"شما می دونید من با دولت کار نمیکنم. " "به خاطر دوست پسرت چطور؟" ***** اگوست دی یکی از ماهرترین کارمندای سایت آدم کشی پینک پنثره. اون از زندگی روتین و یکنواختش راضیه. اما چی میشه یه روز صبح و...