( قدم آخر : وداع )
رانندگی بعد از اون مکالمه تلخ طولانیتر از همیشه شد. چانیول فقط رانندگی میکرد و بکهیون ساکت روی مبل کنار پنجره نشسته بود و با تکیه کردن دستش زیر چونهاش جاده رو تماشا میکرد. صدای موسیقی رندومی که از اسپیکر توی فضای گرفته تریلر هم پخش میشد حس اینکه دورشون سکوته رو خراب نمیکرد. تماشا کردن جاده به بکهیون حس غمگینی میداد. حس میکرد تا ابد دیگه از هرچی جادهاس متنفر شده. چانیول هم شبیه یه جاده بود. همیشه در حال رفتن. یه جاده بیانتها... و اون از اینکه قدم توی این جاده گذاشته از خودش متنفر بود. تقریبا هوا تاریک شده بود که تریلر بالاخره یه گوشه توقف کرد. بکهیون حتی نمیدونست ساعت چنده. یه کم کتاب خونده بود و بقیهاش رو ساکت به بیرون خیره شده بود و یه کم هم دراز کشیده بود. با ایستادن تریلر نگاهش به سمت جلو رفت و چانیول از پشت فرمون بلند شد. پسر کوچیکتر معذب تکونی خورد. نمیدونست بعد اون حرفها قراره چطوری با هم روبرو بشن یا برخورد کنن. با گیجی به چانیولی که داشت میومد سمتش خیره شد و پسر بزرگتر رسید جلوش و بدون حرفی خم شد. دستش نرم پشت گردن بکهیون جا گرفت و صورتش پایین اومد تا لبهاشون به هم وصل بشه. ابروهای پسر کوچیکتر با گیجی بالا رفتن. چانیول آروم یه بوسه عمیق از لبهاش گرفت و عقب رفت.
-اینبار آوردمت یه جایی که پیتزاهاش خوشمزهاس.
پسر مو سفید جلوش با یه لبخند ضعیف گفت و عقب رفت و بکهیون هم سعی کرد لبخند بزنه. کش و قوسی به خودش داد و بلند شد و دوتاشون از تریلر بیرون رفتن. بکهیون به فست فود جلوشون قبل از اینکه انگشتهای مرد کنارش برن بین انگشتهاش چند لحظه نگاه کرد و بعد دوتاشون وارد رستوران جلوشون شدن. چانیول راست میگفت. پیتزاهای اینجا محشر بودن. بکهیون تا جایی که میتونست خورد و هربار حس میکرد یه فکر منفی داره تو سرش شکل میگیره، یه تیکه دیگه تو دهنش چپوند. چانیول مثل این مدت گذشته براش حرف زد. با گوشیش از پرخوریهاش فیلم گرفت و به ناشی بازیهاش خندید و بعد دوتاشون با دوتا باکس دیگه پیتزا از رستوران خارج شدن چون بکهیون عزا گرفته بود که سیر شده و چانیول تصمیم گرفت برای ساکت کردنش برای فرداشون هم پیتزا بخره. بهرحال پیتزای سرد هم همیشه خوشمزه بود.
حالا یه ساعتی از تایمی که توی رستوران گذرونده بود میگذشت. جفتشون روی تخت دراز کشیده بودن. در واقع بکهیون بین پاها و بازوهای چانیول دراز کشیده بود و اجازه داده بود پسر بزرگتر با انگشتهاش بازی کنه و جفتشون داشتن بیحواس از توی لپ تاپ چانیول یه چی تو یوتیوب میدیدن.
-بوی شامپوم روی تو خیلی سکسیه.
چانیول یهو زیر گوشش گفت و پسر کوچیکتر خفه خندید.
-با اختلاف بدترین روشت برای گول زدنم تا حالا بود.
چانیول هوفی کرد.
ESTÁS LEYENDO
🌵Wanderlust🌵
Historia Corta🥀 [ • خلاصه داستان • ] 🥀 شناختن یکی چقدر زمان میبره؟ یه ماه؟ چندسال؟ وقتی با تمام وجود تشنه شناخت یکی هستی و فرصتی نداری باید چیکار کرد؟ بکهیون یه مستندساز جوونه که همراه تیمش برای ساخت یه مستند درباره تاثیر طوفانهای بومی امریکا روی زندگی مردم ا...