_Snowball 4_

843 209 37
                                    

Jungkook pov:
نفسم توی سینه ام حبس شده و چشمهام گرده. نسیم سرد نیمه شب موهامو به اهستگی تکون میده و برف های ریز دونه دونه روی سرم فرود میان و موهای تیرمو نقاشی میکنن. ولی حتی سردی اب شدن دونه های برف روی گونه ی یخ زدم باعث نمیشه پلک بزنم و نگاه شوکم رو میلیمتری از جاش تکون بدم. با حیرت و نفسی که تلاشی برای خارج شدن از سینه ام نمیکنه به موجودی که مقابلم و درست بین دستهام جای گرفته خیره میمونم و حس میکنم باید مرده باشم!

اینجا ، درست بین انگشتای زخمیم ، به جای بدن آسیب دیده ی بچه خرگوش...یه موجود کوچیک نشسته که بی شباهت به یه ادم کوچک یا پری نیست! به اندازه یه عروسک کوچولوعه. دست و پای کوچیک و ظریفی داره. موهاش به سفیدی برف هستن و به قدری نرم به نظر میان انگار از ابریشم مرغوب ساخته شدن! پوست کرمی رنگ و نازک و لطیفی داره. یه لباس سفید ساده تنشه که بیشتر تن کوچولوشو پوشونده. گونه هاش از سردی هوا سرخ شده و لب کوچولوی قرمزش ،گونه اش و بینیش خال ریزی روی خودشون دارن. جزء به جزئش ظریف و کوچیکه. و بعد از تمام اینها چشمهای درشت و سیاه رنگشه که با برق عجیبی بهم خیره شده.

قطره اشکی که هنوز زیر پلکم مونده ، به آهستگی بالا میاد و روی گونه ام سر میخوره و دیدنش باعث میشه صدای نرمی از بین لبهای اون موجود کوچیک خارج بشه و بفهمم که صداش توهم نبوده!

_جونگ کوکی گریه....
بدون اینکه دست خودم باشه با ترس دستهامو عقب میکشم و باعث میشم از بین دستهام پایین بیفته و بین برفها بخوره زمین. چشمهای درشتش از درد جمع میشه و زیر لب زمزمه میکنه
_آیی...
ولی فوری سرشو بالا میاره و به من که روی برفها بهت زده خودمو عقب میکشم نگاه میکنه
_جونگ...جونگ کوکی...
خودشو روی برفها به آهستگی جلو میکشه اما قبل از اینکه سانتی متری جلو بیاد با صدای بلند متوقفش میکنم
_وایسا سر جات!! ت..تو دیگه چه جونوری هستی؟!

نکنه مردم؟! نکنه بدون اینکه بفهمم توی اون برفها جون دادم و حالا توی دنیای پس از مرگم؟! ولی من نباید میمردم! اون بچه خرگوش به من نیاز داشت! باید کمکش میکردم! باید کمکش کنم! اگه من بمیرم..کی میخواد بدن لرزون و یخ زدشو از توی برفها نجات بده؟! بی اختیار قطره دیگه ای روی صورتم میچکه و باعث میشه صورت آدم کوچولویی که حتی نمیدونم چه موجودیه درهم بشه و سعی کنه به حالت نشسته نزدیکم بیاد.

_گفتم این سمت نیاااا!!!
داد میزنم و باعث میشم سرجاش خشکش بزنه. لب کوچولوش میلرزه و لباس سفیدشو توی دستش مشت میکنه. نگاه مشکیش بیشتر از قبل برق میزنه و آهسته میلرزه. ولی برام مهم نیست. اصلا اهمیتی نداره اون چه مرگشه اونم وقتی گوله برفی یه جایی تو این دنیای سرد و بی رحم به حال خودش رها شده!
اخمامو درهم میکشم و با صدایی که سعی میکنم نلرزه میگم
_تو چی هستی؟! جن؟! پری؟! برام مهم نیست! منو برگردون پیش گوله برفی ، همین حالا!

❄️Snowball❄️Where stories live. Discover now