لاولیا قبل خوندن این قسمت یه لحظه توجه کنید:این پارت چهارتا کاور داشت ولی واتپد جز کاور اصلی نمیزاره عکس توی پارتها آپلود کنم در نتیجه، جاهایی که عکس داشته ولی گذاشته نشده رو با علامت ❄️ دونه ی برف و شماره مشخص کردم همه ی عکسارو تو پارت بعد که یه سری صحبت پایانی گذاشتم به عنوان کاور کنار هم میزارم شمارشم میزنم. حتما ببینید؛)
______________________
_تو....عاشقمی؟!
با شگفتی میپرسم و تهیونگ درحالی که با چشمهای زیباش بهم خیرهست تایید میکنه:
_درسته. تمام این بیست سال، حتی یه لحظه هم نتونستم فراموشت کنم یا نادیدت بگیرم!_چرا؟! برای چی باید عاشق کسی مثل من بشی؟! فقط به خاطر اینکه یه روز توی خستگی هات تونستم لبخند به لبهات بیارم؟! انقدر ساده؟!
لبخند نرمی به چشمهای پر از سردرگمیم میزنه:
_خیلی از عشقا بدون دلیل شروع میشن جونگکوکی. حداقل من براش یه دلیل دارم!دستش رو بالا میاره و گونهم رو آهسته نوازش میکنه:
_ولی مثل اینکه خبر نداری دلیلم اونقدراهم ساده نیست. وگرنه این حرفو نمیزدی!با نگاهی گیج و قلبی که هنوز ذره ای تپش هاش از شنیدن این اعتراف شیرین کم نشده میپرسم:
_منظورت چیه؟نگاهش رو چند لحظه به اطراف میچرخونه. انگار سعی داره خودش رو آروم کنه. بالاخره با لحنی گرفته جواب میده:
_من یه وظیفه خسته کننده دارم. وظیفهای که موقع انجامش هیچوقت لبخند به لبم نمیاد و برعکس، باعث میشه قلبم بگیره. و من اونقدری تنهام که کسی نباشه به درد و دلام راجب اون وظیفه ناراحت کننده گوش کنه. من سعی کردم برای آروم کردن خودم انواع سرگرمیارو امتحان کنم. یکیشون تماشا کردن پل برفی بود اما هیچ کدوم، حتی ذرهای لبخند به لبهام نیاوردن و من روز به روز افسردهتر شدم تا جایی که...نگاهش رو به چشمهام میدوزه و با لحن گرفتهش ادامه میده:
_من برای چندین قرن لبخند نزدم!به نگاه شوکهم لبخند غمگینی میزنه و درحال نوازش گونهم میگه:
_حالا هنوزم فکر میکنی خیلی ساده بودم که عاشق دلیل لبخند زدنم بعد از این همه قرن شدم جونگکوکی؟!لبهام تکون نمیخورن. کاملا شوکهم و نمیتونم چیزی در تاییدش بگم ولی بدون شک نگاهم تمام حرفهاش رو تایید میکنه. هرچند...چطور امکان داره موجودی به این کوچیکی قرنها سن داشته باشه؟! و چطور انسان بیارزشی مثل من تونسته لبخند رو دوباره به لب این موجود افسانهای بیاره؟! و تا جایی که به یاد دارم، تهیونگ امشب بارها و بارها به من لبخند زد! حتی حالا هم درحال لبخند زدنه!!
ذهنم سرتاسر پر از شگفتی و سواله و همش در باب موجود اسرارآمیزیه که کف دستهام جا خوش کرده و تمام بدنم رو در عین سرما و درد، به سوختن از گرما وادار کرده!
YOU ARE READING
❄️Snowball❄️
Fantasy«کوکی ، اون پری آرزوهای بچه های خوش قلبو برآورده میکنه پس اگه یه بچه خوش قلب و مهربون باشی اون حتما میاد پیشت» _تو اشتباه میکردی مامان ، اون پری هرگز نیومد...و حالا من دیگه یه بچه خوش قلب نیستم! ___________________________ ❄️یه چند شاتی کوچولو از کو...