jimina🐰

941 126 15
                                    

همه اعضا توی پذیرایی نشسته بودن
جز جیمین هیونگ!
این مدت خیلی ازم دور شده
همش بهونه های مختلف میاره که منو نبینه!
مگه من باهاش چیکار کردم!
درسته باهاش سرد رفتار میکنم اما این فقط برای اینه که... هوفففف اصلا بیخیال

+سلام

_هیونگ کجا بودی؟

+هیجا

دیگه حرفی نزدم، بزور یه لبخند زدم

نشست کنار تهیونگ، هوف همش به تهیونگ میچسبه

سرمو کردم تو گوشی که زیاد نبینمشون

حدود یک ربع بعد سرمو آوردم بالا، اونا دیگه رسما الان تو بغل هم بودن

چرا به من اهمیت نمیده؟

جلو چشامو خون گرفت دیگه نتونستم تحمل کنم

یهو بلند شدم رفتم دست جیمینو گرفتم

+چیکار میکنی؟

_کارت دارم

و دیگه اجازه حرف دیگه ای بهش ندادم و کشیدمش تو حیاط خوابگاه!

+واییی چته جانگکوک؟!

_چرا انقدر به تهیونگ میچسبی!

+چی؟ ها؟ خب دوستمه!

_مگه من دوستت نیستم!

دیگه نتونستم تحمل کنم و اشکای مزاحمم همینجور سرازیر شدن!

+جانگکوک منو ببخش اگر ناخواسته ناراحتت کردم ببخشید

اومد جلو و بغلم کرد
چرا انقدر بوش خوبه؟
چرا انقدر یه بغل سادش انقدر آرامش داره؟

_جیمینی میشه بهت یه چیزی بگم؟

دیگه گریم بند اومده بود فقط هق هقش باقی مونده بود

+جانم جانگکوکی بگو! اما مگه قرار نبود هیونگ صدام کنی بچه؟

_من دوست دارم!

+خب منم دوست دارم

_نه منظورم یجور دیگه از دوست داشتنه! به انوان عشق آدم!

+منم منظورم یه نوع دیگه دوست داشتن بود!!

_چ...... ی؟

یهو دیدم ازم فاصله گرفت

+دوست پسر عزیزم نمیای

دیگه رسما ازم اونقدری دور شده بود که باید داد میزد تا حرفاشو بشنوم، از شوک در اومدم دویدم دنبالش
من باید این موچی بد رو تنبیه کنیم

_جیمینااا صبر کننن، بوس ندادی، صبر کننن، جیمینااااا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میدونم کم بود اما اکلیلی بشید با همین دیگه 🤧

ووت و کامنت فراموش نشه
واقعااااا خیلی کمه!

kookmini🤧💜حيث تعيش القصص. اكتشف الآن