Our lives are✨❤

481 87 8
                                    

{جیمین}

از مطب دکتر بهت زده اومدم بیرون....
مگه پسرا هم حامله میشن؟
من چرا باردارم؟
عایشششش نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت
جونگکوک؟
اون چه فکری میکنه راجبم؟
اون نظرش در مورد بچه چیه؟
با صدای گوشیم از سیل افکارم بیرون اومدم
"My love"
جونگکوکه
نفسمو با صدا بیرون فرستادمو جوابشو دادم

_الو بیب کجایی؟

+سلام اومده بودم بیرون چطور؟

_زودی بیا خونه امروز زود تر به خاطر..... عام یادت نیست؟

اروم و با ناراحتی اخر حرفشو بیان کرد
من چیرو یادم نیس؟

+چیرو؟

یه چیز حالت زمزمه مامانند شنیدم"سالگرد ازدواجمون"
شتتت یادم رفته بود

+اوههه کوکی ببخشیددد یادم رفته بود

_عامم عیبی نداره حالا بیا خونه!

بدون خدافظی گوشیرو و قطع کرد
الان حسابی از دستم شاکیه

بدو بدو سوار ماشین شدم و رفتم خونه

در خونرو باز کردم کسی خونه نبود همینطور که جونگکوک رو صدا میزدم دیدم از اتاق مشترکمون اومد بیرون

_سلام

صورتش اخمالو بود معلومه هنوز از دستم ناراحته

سریع پریدم بغلش

_کوکیااا ببخشید دیگه

{جونگکوک}

با لحن کیوتی ازم معذرت خواهی میکرد مگه میشه این موچی رو نبخشید؟
بوسه ای به لپای نرمش زدم

_باشه بخشیدم چیکارا کردی امروز؟

+کوک! باید حرف بزنیم

با حالت جدی ای گفت خب یکم دلشوره گرفتم جیمین کم پیش میومد انقدر جدی راجب موضوعی حرف بزنه

کشوند منو سمت کاناپه نشست روش منم کنارش نشستم

یه نفس عمیق کشید

+من حاملم

شوکه نگاهش کردم
کل ماجرارو برام تعریف کرد و...

_جیمینا این معرکسسسسسس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ببخشید دیر شد
دیگه شرت نمیزارم🙂
خودم اپ کنم زود تر اپ میکنم 😄
فقط حمایت کنیددد ممنونننن

kookmini🤧💜Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu