کته خاکستری با یه بافته و شلواره مشکی پوشیدم کرواتم زدم
_خوب شدم چو؟
چو : میخواستم بگم نه ولی واقعا دخترکش شدی
چشام گرد شد زدم به بازوش
_این حرفا چیه میزنی بچه خل شدی؟؟
چو پوزخند زد و ادامه داد
چو : هه کجاشو دیدی میتونم مراحله به وجود اوردنه بچه ام برات از سیر تا پیاز با رسمه شکل بگمچشام بیش از حدش بزرگ شد
چو بعده گفتنه حرفش زود رفت پایین
_صبر کن ببینم تولهههه(کمی بعد توی ماشین بعده چصخل بازیاشون)
_کی بهت یاد داده؟
چو : این یوپ اوپا
_خاک تو سره الاغ میدونستم از این گه خوریا میکنه
چو : تازشم بهم یاد داد چجوری برم تو سایته پورن...
وسطه حرفش پریدم
_چیییییییییییچو پوکر بهم خیره شد
چو : یجوری نگو انگار خودت نمیدیدی خودم صداهاشو میشنیدم_ من که هندزفری میزدم
تازه فهمیدم چه سوتی ای دادم زود دستامو گذاشتم روی دهنم
_فاک
چو : ههرسیدیم دمه کمپانی
این یوپ اومد بیرون
چو از ماشین زود پیاده شد پرید بغلش
چو : اوپاییییییییی
این یوپ : چطوری وروجکککک
چو : خوبمممماین یوپ به من نگاه کرد با چهره ای که چشامو ریز کردم و پوکرم بهش خیره بودم مواجه شد
این یوپ دمه گوشه چو چیزی گفت
چو قهقهه زد بعد به این یوپ چیزی گفت منم مثله خیار اونجا وایستاده بودم و بهشون خیره شده بودم_آنیونگ این یوپ اینستاتو چک کن باهات کار دارم چو توام لطفا دوباره نزن دوربینو بشکون
چو بهم زبون درازی کرد
سواره ماشین شدم هوا تاریک شده بود رفتم سمته برج نوسانکوک :
من نباید الان ذهنم درگیر اون بلاگره باشه وتف درک نمیکنم
یدونه زدم تو سرم
بسه آره...بسه
عه وا پست گذاشتتتتت
به تو چه
چرا ذوق میکنی
بزار ببینم چی گذاشتهاوه گادددد سگشههه وای خدای من چقدر کیوته
خوشبحالش همچین بابایی داره عررر
یه لحظه...
من دیوونه شدم نه؟؟
(نه عزیزم داری عاشق میشی)
وات د فاک بیخیال
رفتم لباس پوشیدم سوار ماشین شدم و رفتم سمته نوسانتهیونگ :
برف همه جارو گرفته
همیشه از هوای برفی خوشم میومد
از بچگیام
وقتی با نامجون باهم میرفتیم تو کوچه
از صبح تا شبش بازی میکردیم...
ماشینو نگه داشتم
پیاده شدم رفتم سمته شیرینی فروشیچشم به دوناتا افتاد
فکنم قطعا اون بلاگر کیوترو میبینم
فکنم بد نباشه یه جیزیم داشته باشم که بخوریم...
مگه کیدراماس از این چیزا بشه پوف
ولی خب , خودم تبدیل به دراماش میکنم
دوناتارو خریدم و دوباره راه افتادمکوک :
رسیدم از ماشین پیاده شدم رفتم بلیت گرفتم
میخواستم برم لبه ی برج ممکنه اونجا نیاد
دوس ندارم ببینمش
چون ممکنه همونجا از شدت جذابیت زیادش خودمو از برج پرت کنم پاییناز پله ها رفتم بالا سواره کابین شدم به بیرون نگاه کردم یه نفره دیگه ام سوار شد ولی نگاهی نکردم
"تو...جونگکوکی؟؟"
این صدای بم و خش دار انگار از بهشت میاد
به اونور نگاه کردم
_تهیونگ؟!
با تعجب پرسیدم
لبخندی زد که باعث شد با خودم فکر کنم ۰ند لحظه ی پیش کابین پرت شده من مردم و الان این فرشته ایه که داره توی بهشت باهام حرف میزنه
دستشو جلو آورد
فاک دستاشو
انگشتای بلند و کشیده ای داشت
+خوشبختم
_او..اوه منم
چند ثانیه تو سکوت گذشت
+میخوای لایو بگیری درسته؟؟
_آره ، از کجا...
+فنام زیاد تگم کرده بودن زیره پستت
_اووو از اونجا فهمیدی
کته خاکستریش جوری بهش میومد انگار
واسه ی خودش دوخته شده
شبیهه کتابداری توی کتابخونه ی فرانسوی
کابین وایستاد در باز شد زود دویدم بیرون
داشتم خفه میشدم
گوشیمو درآوردم
لایو رو زدم_سلام بچه هااا چطورید
داشتم پیامارو میخوندم یهو تعداد زیادی نوشتن
"تهیونگ پشتته"
چی پس این نفسه گرم...
زود برگشتم عقب
هینی از ترس کشیدم
تهیونگ در فاصله ی چند سانتی روبروم بود
صورتشو اورد جلو
+چرا فرار کردی؟زود دور شدم خودمو جمع کردم
_بچه هااا به تهیونگ سلام کنید
+سلام گایززز
_اممممم...
+بیا واسه توعه
به جعبه ی دونات های مورد علاقم خیره شدم
بعد به تهیونگ نگاه کردم
عادیه آدم در اولین دیدار انقدر گرم باشه؟
گوشیم اونور داشت همه ی اینارو ضبط میکرد ولی به یه ورم بود
_مرسیییییییییییییی
پریدم بغلش زود اومدم بیرون
بعد با عجله جعبه رو گرفتم نشستم شروع کردم به خوردن...
من الان بغلش کردم
چرا
آه
این
خیلی
خجالت آوره
دیگه چجوری نگاهش کنم
تهیونگ کنارم نشست گوشیرو برداشت تا پیامارو بخونه
+اوووو تهکوک خوشم اومد...
YOU ARE READING
𝐒𝐨𝐟𝐭 𝐒𝐧𝐨𝐰
Fanfiction[سافت اسنو🌨] تهیونگ : تو خیلی گوگولی ای جونگکوک : چی؟ تهیونگ : مثله برف ، گوگولی ، سافت و سفید... . . . چی میشه اگر کوک وقتی لایوه تهیونگ رو که مثله خودش بلاگره اینستاست ببینه؟ ژانر : کریسمسی - اینستگرام - رومنس - اسمات - انتخابی - کمدی - چت پایان...