چشمای بادکنکی

856 110 7
                                    

تهیونگ بعده چند ساعت تونسته بود کوک رو آروم کنه و الان توی بغلش خواب بود ، خودش به سقف خیره شده بود و داشت درمورده خرگوشی که توی بغلش بود فکر میکرد..چیشد اومد تو زندگیش؟ اگه اون شب نمیدیدش بازم الان توی بغلش بود؟..
بهش نگاه کرد..چشمای پف کردش و بوسید و لبخند زد

«فردا صبح»

کوک آروم چشماشو باز کرد و با دستش کنارشو لمس کرد تا بفهمه ته کنارشه یا نه

-کوک
اوه...ها...هااااا
دستای ته دوره کمرمه؟
نسنسننش دیشب بغلم کرده بوده؟
آروم دستشو کنار زدم و بی صدا از تخت بلند شدم
رفتم توی حموم و به خودم نگاه کردم..فاااک چشمام اندازه ی دو تا سیب زمینی شده بودن!
مگه چقدر گریه کردم؟

-باری-

*خمیازه*
ته بیدار شد و با حسه نبوده کوک نوی بغلش از جاش دو متر پرید هوا که بعد با صدای دوشه حموم آروم شد و دوباره کلشو گذاشت رو بالشت و سعی کرد به زور بخوابه...خدا میدونه چرا...ولی شما ها میدونید نه؟

«یک ساعت بعد»

(برید از خودش بپرسید چرا انقدر تو حموم مونده..به من چه)

کوک از حموم اومد بیرون و به تخت نگاه کرد
-هنوز خوابی..
-خرس^^
کناره تخت زانو زد و به ته نگاه کرد..
-جذابه..
(بلدا افکارشن)
دستشو سمته صورتش برد و صورتشو لمس کرد
غرق شده بود که یهو دستش کشیده شد و پرتاب شد تو تخت
ته با چشمای بسته زمزمه کرد:
-اگه میخوای لمسم کنی از نزدیک تر انجامش بده..

کوک شبیهه گوجه شده بود ، الان چه گوهی میخواس بخوره؟ دستای ته دوره کمرش بودن ، صورتاشون انقدر نزدیکه همدیگه بود که کوک میتونست نفسه خودش که بوی خمیردندون میداد و حس کنه و بدتر از همه تهیونگ مچشو گرفته بود..ولی..واقعا دلش میخواست تهیونگ و لمس کنه..
_ساکت شدی گوجه فرنگی
+آه..از کی بیداری؟
_از وقتی که دست زدی به صورتم
+اوه
_اکه میخوای تظاهر میکنم خوابم تو هرکار میخوای بکن
+ ‌‌انجامش میدی؟
_اگر تو بخوای هرکاری میکنم..
+پس بعدشم نباید هیچی یادت بیاد
_...
+خوبه..

کوک چونه ی تهیونگو گرفت و خاله پایینه چشماشو بوسید نگاهشو پاییت تر برد و به خاله کناره لبش نگاه کرد دلش میخواست اون رو هم ببوسه..سرش رو نزدیک تر کرد
(رینگگگگگ رینگ رینگگگگگ)
_اه..فاک
سرشو فاصله و داد و با اخمای توی هم رفته از اتاق بیرون رفت که در و باز کنه

(رینگ رینگ رینگگگگگگگ)
_اومدممممم
در و باز کرد و یه پیشی ، یه زن و شوهره خوشحال به همراهه یک عدد کوتوله ی عاشق وارده خونه شدن
جیمین : هششش داشتید چیکار میکردید انقدر دیر در و باز کردی
(باری : 😂پشماتون بریزه بنده تو باشگاه دارم مینویسم)
جین : عه راست میگه فکر کن ما نیستیم برگرد بالا ادامه بده ما همین پایین ضبط میکنیم تا برگردید
کوک با صورته پوکری رفت طبقه ی بالا که به تهیونگ بگه کیا اومدن

_تهیونگ..اوه ببخشید
تهیونگ داشت لباساشو درمیاورد که بره حموم و وقتی کوک اومد تو با دستاش خودشو پوشوند و بعدش یادش اومد اون شب بعده حموم کوک لخت دیدتش (بالا تنه یونو) و پوکر شد

کوک در و بست و از پله ها رفت پایین
جین : *جک*
نامجون : هاهاها
جین : هاهاها
یونگی : -.-
جیمین : *خیره به یونگی*
جیمین : یونگی هیونگ
یونگی : بله؟
جیمین : اه هیچی
هوسوک : هیچی میخواست اعت..*خفه شدن*
جیمین : *خفه کردنه هوسوک*

_خب شما ویدیوتونو گرفتید
جین :..
نامجون :...
یونگی : آره
جیمین : دادیمش دسته ادیتورا
_جین هیونگ؟
جین : فردا..فردا میکنیم

_____________________

بخدا تمومش میکنم..همه فیکشنارو بخدا نمیزارم نصفه نیمه بمونهههه
💀تسنسنسنسن

𝐒𝐨𝐟𝐭 𝐒𝐧𝐨𝐰 Where stories live. Discover now