جیمین : امممم کوکی اونور شیرموزی چیزیه غرق شدی؟؟
جیمین : کوووووککککیییییییی
کوک : جمن شی...
جیمین : جمن شی و زهرمار برو گمشو کثافته الاغه فلان فلان شدهجیمین ویدیو کالو قطع کرد و کوکی که هنوزم داشت به تهیونگی که داره از تو یخچال چیزی برمیداره نگاه میکردو تنها گذاشت
ته : چیزی میخوای کوک؟
کوک : امممم...ن...نه من برم تو اتاق خوابم...می...میادو دوباره خرگوش تیزپا رفت...
..........
...........
ته : جونگکوکاااا میشه بیام تو؟؟
کوک زیره پتو جمع شده بود و هنوز داشت بدنه تهیونگو هضم میکرد
کوک : آ...آرهههدر با صدای تقی باز شد و تهیونگ با پوزخند وارد شد...اون پوزخند پوزخنده عادی ای نبود...شاید شیطانی بود؟
ته : میخوای لباسه راحت تر بهت بدم؟
کوک : ن...نه
ته : باشه پساز توی کمدش یه شلوارک و باکسر برداشت و حولشو راحت انداخت زمین ، چون مطمئن بود کوک از زیره پتو بیرون نمیاد...شاید زیر زیرکی نگاه کنه
ته : خب...خوابیدی؟
کوک : نه
ته : اوکیپتو رو کنار زد به دسته سفیدی که با لحافه مشکی تضاد داشت نگاه کرد
دراز کشید و پتو رو از روی سره کوک کشید پایینته : واسم داستان بگو
کوک چشاشو که محکم روی هم فشار داده بودو باز کرد و به تهیونگ نگاه کرد
چشاش گرد شدن!!
کوک : فاک لباست کووووووو!
و دوباره رفت زیره پتوتهیونگ بهش نزدیک شد و بغلش کرد
ته : عاااا یکی اینجا خجالت کشیده...خب نمیتونم با تیشرت بخوابم
کوک دسته تهیونگو از دوره کمرش باز کرد و آروم از زیره پتو خزید بیرونکوک : "صداشو صاف میکنه" چه داستانی بگم؟
ته : امممم...داستانه مورده علاقه ی خودت
کوک : مطمئنی؟
ته : اوهوم
ته سرشو برد تو گردنه کوک و بوسیدش که باعث جهشه ناگهانیه بانی شد
کوک : این چی بود دیگه
ته : بوسه؟؟
کوک : خ...خب الان ب...بخوابیم بهتره
و دوباره غرق شد توی پتو
تهیونگ خنده ای کرد و پشتشو به کوک کرد
صبر کرد که ببینه چی میشه(ده دقیقه ی بعد)
کوک منتظره یه بغل یا بوسه بود ولی وقتی هیچی دریافت نکرد با اخم از جاش بلند شد و از اتاق بیرون رفت ، از پله ها پایین رفت و به سمته حیاط حرکت کرد و لبه ی استخر نشست
_منه فاکی...فقط نمیدونم چه احساسی بهش دارم ، وقتی میبینمش ضربان قلبم میره بالا...
ولی مطمئن نیستم این عشقه؟ احساس میکنم این فقط یه احساسه زودگذره ، نمیخوام اذیتش کنم پس بیشتر صبر میکنم...اون فقط حواسش نبود ، که ممکنه کسی دیگه ای مشغوله گوش کردن به حرفاش باشه...
بعد از یکم چرخیدن توی حیاط و آواز خوندن رفت توی اتاق و به تهیونگی که "مثلا" خواب بود خیره شد...اون خیلی زیباست نه؟
تهیونگ :
بعد از حرف زدن با خودش دوره حیاط راه رفت و آواز خوند...صادقانه بگم صداش زیادی بهشتیه
اوه شت داره میاد
زود از پله ها بالا رفتم و پریدم رو تخت
صدای باز شدنه در اومد و پتو کنار رفت(یه ربع بعد)
ا
لان دیگه خوابیده ، نه؟
آروم برگشتم و نگاهش کردم....بله بانی خوابیدهگاد یکی منو بگیره نچلونمش
آروم دستمو دوره کمرش حلقه کردمو از پشت بهش چسبیدم
آره....نظرشو عوض میکنم_______________♡_______________
بنظرتون تهیونگ میخواد چیکار کنه :)؟
یه بوکه جدید قراره اولین پارتشو آپ کنم امشب ، چت استوریه
لطفا حمایتش کنید🥺💕
YOU ARE READING
𝐒𝐨𝐟𝐭 𝐒𝐧𝐨𝐰
Fanfiction[سافت اسنو🌨] تهیونگ : تو خیلی گوگولی ای جونگکوک : چی؟ تهیونگ : مثله برف ، گوگولی ، سافت و سفید... . . . چی میشه اگر کوک وقتی لایوه تهیونگ رو که مثله خودش بلاگره اینستاست ببینه؟ ژانر : کریسمسی - اینستگرام - رومنس - اسمات - انتخابی - کمدی - چت پایان...