Part 15

731 115 84
                                    

کاور ... هق هق
من گریه نمیکنم
ولی دارم میکنم 😭🤧

خب همه چی خوب بود البته تا قبل اینکه یونگی پاشه بیاد تو آشپزخونه.
- چرا بهم نگفتی؟
+ چیو باید میگفتم؟!
- میدونی چی میگم پس توضیح بده جیمین.
کلافه خورد کن رو ول کردم و برگشتم سمتش و چشمامو تو کاسه چرخوندم.
+ چون لیاقتشو نداشتی‌.
نیشخنده عصبی زد.
- تو حق نداشتی ... باید میگفتی ... الان اون که فکر نمیکنه اون عوضی پدرشه ؟!
+ اولن که درباره اش درست حرف بزن و حد خودتو بدون ... دومن که الان نه ولی در آینده قراره فکر کنه پدرش اونه.
- اولن هرطور دلم بخواد درباره ی اون عوضی فرصت طلب حرف میزنم دومن ... تو حق همچین کاری رو نداری چون من زنده و سالم اینجام!
+ برای آخرین بار میگم ... درباره اش درست حرف بزن ... بعدشم ... اون عوضی فرصت طلب حداقل فرصتشو به باد نمیده ... داره ازش به بهترین شکل ممکن استفاده میکنه .(آخههههه ... نه تو بچه ی من نیستی ... بچه ی من انقدر پرو و گستاخ و لجباز نبود ... نه حداقل با خودش ... نوچ نوچ نوچ ... بچه بزرگ کردم بشه عصای دستم مایه ی خوشحالیم این شده فقط بلای جونم.)
خب توقع(طوقع؟! ... نمیدونم چجوریه) ... نداشتم یهو سمتم حمله کنه و منو بین خودشو میز قفل کنه.
- برای منم اینطوری غیرتی میشدی لعنتی؟!
و سرشو کرد گردنم ... دلم براش تنگ شده ... نمیتونم ... میخوامش ... عطرشو میخوام گرمای بدنشو میخوام ... نمیتونم اینو از خودم دریغ کنم.دیگه دست من نیست ... دستام دورش حلقه شدن.
+ وقتی لیاقتشو داشتی برات حتی از جونم مایه گزاشتم ...‌خودت نخواستی یونگ.
Yoongi pov:
تمام احساس الانم تو یه جمله خلاصه میشه "من احمقم که از دستش دادم."من دوسش دارم ... قلبم براش میزنه.
بیشتر به خودم فشردمش ...
- پس چرا رفتی؟!
دلم برای عطرش تنگ شده بود ... بوی وانیلی که هنوز از بدنش ساطع میشه منو به دنیای رویاهام میبره ... منو به دنیایی که دوست دارم میبره.
+ دلیلی برای موندن نداشتم .‌تو منو نخواستی.
- اون ... اون جور که فکر میکنی نیست.
+ گذشت یونگی ... الان زندگیم قشنگه ... من و بچه ام و ...
دلم نمیخواست حتی فکر کنم بعدش اسم دیگه ای جز من بیاد پس قبل کامل کردن حرفش لباشو بلعیدم.شیرین بود ... همیشه شیرینه . چرا مقاومت میکرد؟!
تنها امیدم این بود که مقاومت میکرد ... ولی پسم نمیزد.
غرق بوسه بودم که یه مزاحم به فاک‌رفته ای که اگر به فاک نرفته باشه خودم به فاکش میدم زنگ در خونه رو زد (اگر گفتین کیه؟!😈😈)
+ ب ... برو درو باز کن.
لکنت گرفته قرمز شده ... من میخوام برم بمیرم براش چجوری این دوسال بدون اون زندگی کردم . خنده ای کردم و‌رفتم درو باز کنم.
و بله قامت به نحث و درازه و بدقواره ی این مرتیکه ی مزاحم که مزاحم من و عشقم شد زل زدم.
$ جیمین کجاست؟!
- به تو چه؟! ... اصلا تو چه کارشی ؟!
$ احیانا من نباید بپرسم تو چه کارشی؟!
- شوهرشم ... و البته پدر بچه اش ... ببخشیدددد ... بچه امون(هیع هیع ... حالا بدو برو خونتون 🤭🤭)
$ جیمینو صدا کن باید بریم.
- نمیخوام نمیبینی بچه ام‌چه راحته!!! ... دلم نمیخواد از خودم دورش کنم.
+ کیه؟! ... اوههه هیونگشیک ... اینجا چیکار میکنی؟!
$ یعنی چی اینجا چیکار میکنی ... وسایلتو جمع میکنی همین الان میریم جیمین فهمیدی؟!
+ اما یونهو ...
$ همین . الان ...
+ ب‌ ... باشه
و رفت و لباساشو پوشید تا بره !!! وات د فاککک ... این چرا باید انقدر حرف شنوی داشته باشه ... لجبازیاش فقط برای من بودددددد؟!
+ یونگی شی ... ببخشید زحمت دادیم ... با اجازتون.
- اجازه نمیدم .
+ چی؟!
- گفتی با اجازتون منم گفتم اجازه نمیدم حالا برگرد تو خونه و عین یه مادر خوب سر زندگی ای باش که ۲ سال ازم گرفتیش.
$ جیمین ... بریم.
- اون‌نمیاد ... چون کسی که حق تصمیم گیری داره تو نیستی ... قطعا منم‌.
هیونگشیک یه نیشخند نچسب زد و گفت :
$ ولی این دوسال من براش تصمیم‌میگرفتم ... پس فکر نمیکنم الانم دلم بخواد عقب بکشم ... بازم‌میگیرم.
- ... اصلا ... مگه خودش نیست ... بزار بگه ... میخوای بمونی ... یا بری موچی؟!
تروخدا ضایعم‌نکن تروخدا ضایعم‌نکنننن.
+ آآآآآ ... خب هیونگشیک ... یو ... یونهو خیلی بهانه گیری‌میکنه ... ی ... یعنی از وقتی یونگی رو دیده ... خب نمیدونم اسمشو میزارید کشش خونی یا هرچیز دیگه ای ولی حسش‌میکنه ... فکر کنم بد نباشه یه چند وقت پیشش باشه ... ما که به هرحال برمیگردیم ... بزار‌یکم یونهو پیش پدرش باشه ... ها؟!
پوففففففف خب خداروشکر‌.
$ جیمین یه لحظه میای!!
و اون‌مرتیکه ی زشت حتی بدون اینکه ازم اجازه بگیره دست جیمینو گرفت برد تو یکی از این اتاقا.بچه رو هم‌داد به من ... آخه تو‌چراا انقدر خوردنی .
* آپپپپپاااا ... کال ... نه ... یوهو (یونهو) ... آماااا ... آپاااا ... قان قان ... دَدَ(آپا دیگه کار نداره پس خانوادگی باهم با ماشین برن بیرون خوش بگزرونن)
- آره عزیزم ... منو یونهو و اوما باهم میریم بیرون میریم لباس میخریم برای پسرم خوشگلاشو ... میریم بازی میکنیم ... نبودمو‌ جبران میکنم برات بیبی ... برای جفتتون.
و سرمو بروم زیر گرن تپلش ... وای که چه بوی خوبی میداد ... به اندازه ی بوی جیمین برام اعتیاد آورد نبود ولی خب ... دیوونم کرد.
Jimin pov:
+ چی میخوای بگی هیونگشیک ... باور کن به اندازه ی کافی اعصابم‌خورد هست تو دیگه معاخضه(نمیدونم چطوری نوشته میشه) نکن.
$ چرا تظاهر میکنی جیمین؟!
+ چی؟!
$ چرا میخوای الکی بگی از اینجا بودنت ناراحتی وقتی نیستی.
+ من ... منظورت چیه هیونگ؟!
خنده ای کرد ... البته بیشتر حالت تلخند بود ... یا شاید من اینطوری فکر‌میکردم؟!
$ چرا بازیم‌دادی جیمین؟! چرا دوسال بازیم دادی و فکر کردی‌من انقدر احمقم که نفهمم تو هرشب و هرثانیه با فکر‌کردن به اون آروم‌میشی هاااا؟!(رفته رفته صداش بالا رفت)
+ م ... من از اولش بهت گفتم هیونگ ... گفتم ... من میتونم دوست داشته باشم ... ولی نمیتونم عاشقت باشم ... چون قلبم برای کسی دیگه ایه ...
$ گفتی ... ولی اینم‌گفتی تلاش میکنی فراموشش کنی ولی تو‌حتی تلاش نکردی لعنتی نکردییییییی.
چرا همه فقط دعوام میکنن ... از کجا میدونه نکردم؟! ... از‌کجا میدونه تلاش نکردم ...
+ از کجا میدونی نکردم ؟! ... از کجا میدونی تلاش نکردم ... از کجا میدونی چقدر سعی کردم بیشتر دوست داشته باشم ولی نمیتونم.!!!بفهم ... یکم درکم کن ...
$ جیمین ... تو با من برمیگردی ... تا آخر این ماه ... باید از یونگی جدا شی ... اینطور ... میفهمم بازیم ندادی و اونقدرم بی ارزش نبودم.
+ و ... ولی آخر ماه دو هفته دیگه است ...
$ وکیل همه ی کارارو کرده ... هفتهی بعدشم برمیگردیم آمریکا و جیمین ... دیگه نمیگم خواهش میکنم ... میگم باید ... بایددد از یونگی جدا شی ... و یونگی رو فراموش کنی ... اولین قدمشم چیزیه که دوساله ازم گرفتیش ... چیزی که ازش فرار کردی.
و بعد رفت بیرون ... چرا هیچ کس نمیخواد منو درک کنه؟!
Hyungsik pov:
رفتم از اتاق بیرون ... ویگه بسه هرچقدر باهاش راه اومدم ... فکر میکردم اگر هر روز خیانتشو براش بازگو کنم حرفایی که بهش زده رو بگن سیم کارتشو عوض کنم و نامه هایی که نمیدونم از کدوم گوری میومد رو پنهان کنم ... دیگه تموم ... چون میدونست که یونگی یه عوضیه که ولش کرده و به من پناه میاورد تا درداشو خوب کنم ... تا بهش لذت بدم ... ولی نکرد ... ۲ سال تمام هیچ قدمی برای فراموش کردن مین یونگی نکرد ... فقط تظاهر کرد ... برام مهم نیست تظاهر کرد تا من ناراحت نشم یا هرکوفت دیگه ای ... فقط مهم اینه ... حداقل بهم راستشو نگفت ... و تظاهر کرد ... ۲ سال تمام نقش بازی کرد.ولی دیگه تمومه ... دیگه باید ... خوب که این رومو ببینی پارک جیمین ... بدم میاد فامیلیه مینو بهت بچسبونم ... پس از الان بهت پارک میدم.
- خیلی زشته همسر مردمو جلو ی چشمش میکشی میبری تو اتاق خالیاااا ... خجالت بکش واقعا ... تو خوشت میاد من بیام اینکارو باهات بکنم؟!
$ کردی!!
- کی اون وقت؟!
$ وقتی سال آخر بود ... تو یه قدمی جیمین بودم ... خواستم ... بهش بگم ... کشیدی بردیش تو یه کلاس خالی ... امروز ... وقتی تو عروسی کنارم ایستاده بود و دستمو گرفته بود ... گرفتی کشیدیش ... آوردیش خونه ی خالی ‌‌‌... نکردی مین؟!
خب ... نمیدونم این بشر چرا همیشه باید پوکر باشه ... آخه این چه وضعشه.خب از اون حالت درومد یه ابروشا داد بالا و دستاشو رو سینش گره زد.
- تو چجوری استاد کالج بودی وقتی انقدر خنگی پارک؟!
$ چی؟!
- خنگی ... ببین ‌..‌. من گفتم همسر ... طوری که جیمین هیچ نسبتی باهات نداره و نخواد داشت ... یه مدت حامیش بودی ... تموم شد ... دیگه برگشته پیش خودم.اگر مشکلت پلیه که دادی ... برات پرداختش میکنم.
نیشخندی زدم.
$ جناب میننن ... انقدر خوشحال نباش ... تا آخر این ماه جدا میشین ... و ما برمیگردیم خونمون
این چرا میخنده ... دلم میخواد خفه اشششش کنننممم .(خفش کن منم تو رو خفه میکنم که دل خوشی ازت ندارم 😑😑)
- اون وقت کی گفته؟!
$ من!
- دیدی میگم خنگی میگی نه وای که چطوری مدیرعامل شدی ... ای خدا ... ببین ... عزیزم ... جیمین ... همسرمه ... و همونطور که شنیدی چی گفت(کایز حیمین تن صداش بلند بود چون هیونگشیک داد زد و یونگیم که فوضول همه رو شنیده بود دم در) ... من کسیم که قلبشو گرفته ... من کسیم که تصاحبش کرده ... و نمیخوام از چنگم درش بیارم ... نمیخوام قلبشو پس بدم ... برای همین نتونسته حتیییی ... دوست داشته باشه ... بیخی هیونگ باشه ؟! ‌‌‌... برو پی کس دیگه ای ... جیمین ماله من بوده ... مال من میمونه.
دیگه کلافه شدم ... این خیلی عوضی و مغروره ... بسه دیگه بسه .
$ این دو هفته ... زود میگزره ... و تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی ... چون هیولایی که براش ساختم ... حتی ثانیه لی از ذهنش بیرون نمیره.
و رفتم بیرون.
Yoongi pov:
حدودا دوساعت بود که جیمین تو اتاق بود و ازش بیرون نیومده بود و یونهوعم خوابیده بود ... نگرانش بودم . رفتم و در زدم.
- جیمین ... خوبی؟!
+ "فین فین"(خیلیییی ضعیف) ... آ ... آره ... برو .
- میتونم بیام تو؟!
+ نه!
و دروباز کردم و رفتم تو. دقیقا مثل دو سه سال پیش ... جیمین بزرگ نشده بود چون همون موقع هم همون جیمینی کوچولویی بود که دیدمش ... زبر پتو و متکاها رو سرش ... داشت گریه میکرد ... رفتم نشستم لبه ی تخت و از روی پتو دست کشیدم به کمرش تا مثل همیشه ماساژش بدم تا آردم شه ... که یهو‌یه کپه مو صورتی بهم ریخته از زیر پتو اومد بیرون. و چون برقو روشن کرده بودم اون تو تاریکی مطلف بود چشماشو ریز کرد تا بتونه ببینه‌.کیووووت ... البته چشما ی پف کرده و دماغ قرمزشو فراموش نکنیم .
+ م ... مگه نگفتم‌نیا؟!
- من اجازه لازم نداشتم ... خواستم احترام بزارم ... به هر حال میومدم.
+ چی میخوای؟!
- خوبی؟!
+ یعنی الان اومدی ببینی من خوبم یا نه؟! ... پس اون دوسال چه کار میکردی؟! ... اصلا به من فکر میکردی؟! ... اصلا میگفتی کجاست؟! کدوم گورستونیه؟!مرده؟! زنده است؟!
- میکردم جیمینی ... من ثانیه به ثانیه بهت فکر میکردم بیب ... مگه میشه آدم به تنها صاحب قلبش فکر نکنه؟! ... تو چی ... تو فکر میکردی.
روشو اون ور کرد و خب بعد از یه دور باد کردن لپاش ... (مخالف یونگیه سرش الان و رو تخت نشسته) گفت:
+ نخیرم ... اصلنشم بهت فکر نمیکردم ... چرا باید میکردم؟!
- یعنی تو اصلن اصلن دلت برای من تنگ نشده بود؟!
همینطور که حرف میزدم نزدیک و نزدیک تر میشدم.تا رو به روش قرار گرفتم.
-هوم ؟!
+ ن ... نه ..‌. اصلنم دلم تنگ نشده بود ... اصلنم با عکسات حرف نمیزدم ... بهتم فکر نمیکردم ... و برامم مهم نبود الان با کدوم هرزه ی نکپت عپضیه بچی داره چه کار خاک بر سری ای میکنی؟!(فرزندم ... خب راحت میشستی داد میزدی من بهت فکر میکردم اینا چی بود گفتی؟!)
واو ... واقعا خنده ام گرفته بود ... هنوز خودش خودشو لو میداد .
+ چرا میخندی؟!
- چون خودت خودتو لو دادی بیبی بوی!(نزدیک تر میرود طپری که خیلیییی بهش نزدیک میشه و صورتاشون رو به روی همه با فاصله ی خیلی کم) ... ولی من خیلی دلم برات تنگ شده بود جیمین ... ثانیه ثانیه نبودت داشت نابودم میکرد ... داشتم میمردم جیمین ... دیگه تنهام نزار باشه؟!
+ ما ... ما داریم جدا می ... میشیم یونگی ... پس ... قر ... قریبه به حساب میایم ... پس ... فاصله بگیر لطفا.
- ولی من نمیخوام جدا شیم و نمیزارمم تو ازم جدا شی ... دوباره.
خب دیگه بس است ... وقتی بوسیدمش چون شوکه شده بود شل شد دراز شد رو تخت ... و ... وای ... چرا سینه هاش انقدر نرم شده ... من میخوام دست بزنننممم.
خب ... میدونی چی عالیه؟! ... اینکه باهام دیگه حتی مخالفت نکرد و همراهیم کرد و دستاشو دور گردنم حلقه کرد و اون انگشتای کوچولوش(که البته مال جیمین واقعا الان خیلی بلند شده نه؟!) داشت تو موهام قدم میزد و منو وحشی تر میکرد.
دکمه هاشو باز کردم و سینه اشو با یه دستم مالیدم چون با یکی باید خودمو نگه میداشتم.
ناله اش تو دهنم خفه شد ولی اجازه داد زبون من وارد دهنش بشه.
داشتم از این خوری بهشتی لذت میبردم که بووووم ... یونهو گریه کرد ... و انگار جیمین به خودش اومده باشه سریع چشماش باز شده و شکه نگام کرد و بعد بله ... گونه های کیوت قرمز که من میمیرم براش‌.
فاصله گرفتم و بهش نگاه کردم ... و از اون ور یونهو همچنان داشت گریه میکرد.
- پس تو هم منو میخوای مگه نه؟!
کنار چونشو با شستم تمیز کردم ... چون بزاقش از دهنش جاری شده بود.
+ یونهو ... داره گریه میکنه ... باید ... برم پیشش ...
اینو یه بله درنظر گرفتم و بلند شدم تا برم یونهو رو بیارم . وخب وقتی آوردم و جیمینو دید انگار آرام بخش بهش زده باشن و رفت تو بغلش دوباره آروم گرفت و با صدای خوابالویی گفت ...
* آما ... نونو
+ میشه ... بری بیرون لطفا؟!
- نه ... بده ... میخوام ببینم.
وقتی اینو گفتم انگار آلارم برای اون فسقلی بود گوشه ی لباس باز جیمینو گرفت تو داستش تا مثلا اوماشو بپوشونه .
* نونو من
جیمین خنده ای کرد و دست کشید سرش .
+ آره ماله تو ... فقط تو
و گرفتش زیر سینه اش که داشت مک میزد و ... صحنه ی ... خب ... چی بگم ... احساسی؟! زیبا؟! حیرت انگیز؟!
یهو یونهو جدا شد ، چرخید و به من نگاه کرد.
* آپا ... تو‌ نونو نه؟!
+ نه یونهو ... نونو ماله توعه ... و چیزی که ماله تو نباید به کس دیگه ای بدی!
- اگر بخوام بهم میدی؟!
* آله.
- پس میخوام .
+ یعنی چی؟!
- نمیبینی بچم میگه بخور؟!.
یونهو از بغل جیمین رفت رو تخد کنار پای جیمین نشست و زد رو پاش.
* آپا لالا ... آما نونو آپا (بابا بخدابه اینجا اوما بهش نونو بده)
هیع هیع هیع ... این بچه قطعا یه مینه ... حالا فهمیدم چرا انقدر دوستش دارم.
رفتم و سرمو رو پای جمین گزاشتم.
- اینطوری؟!
* آها ... آما نونو آپا سووود.
و خب ما اینجا جیمین قرمزی رو داریم که سینشه میزاره دهن من و به در و دیوار نگام میکنه.یهو یونهو از شونه ی جیمین گفت و بلند شد:
+ نیوفتی !
* نا ... (بعد داستاشو گزاشت رو صورت جیمینو رو به یونگیش کرد) ندا ... ناس ناس (نگاش کن و نازش کن) آپا من باسه؟!(مثلا آپا منه باشه؟!)
+ خب ... (سرفه سرفه) باشه.
نگام کرد و موهامو ناز کرد ... همین بس بود ... واقعا دیگه سینشو نمیخواستم چون تو بهشت بودم.
* آپا ...‌نونو به به(آپا بخور دیگه)
و‌خب ما دوباره جیمین لوبویی رو داریم که داره منو نگاه میکنه و ناز میکنه و سینشو میزاره دهنم ... واقعا خنده ام گرفت بود.
+ نخند عوضی زودتر کوفت کن میخوام بدم بچه ام.
خب منم عملی کردم ... داغ بود ... چجوری بچه ها دو سالگی از این مایع شیرین دل میکنن آخهههه . خب من دیگه اینو نمیدم ... و شیطونی مشکل نداره نه؟! پس منم یه گاز گرفتم از نوک سینش.
+ آیییی ... مگه بچه ای آخه!
و یونهو اومد زد رو لپم.
* آپا بد ... دیده نونو نه ... نونو من به به.
بلند شدم و دوباره نگاش کردم که چجوری داره به بچه اش شیر میده و محبت میکنه!
من باید میموندم؟!
معلومه که آره !

💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜

خب سلاااام
میخواستم بگم اگر زیادی سوییته ببخشیدددد ولی خب ... ذهن به شدت زیبا که از نظر دوستای خوبم کثیفه 😈😈😈 میاد بیرون ... پس شرمنده😁😁😁
دوستون دارم و کامنت و ووت یادتون نره😁😊

You Are Still For MeNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ