Part 7

698 145 19
                                    


(لطفا یکی هوسوکو بده به مننننن 😭😢 ... قول میدم خوب خوب ازش مراقبت کنم 😢😭 ... ولی پوفففف ... Butter خیلی نفس گیر بود ... 🤪🤯)(من بایسم جیمینه ... ولی از جایی که جیمین صاحب داره ... پس فعلا دستم رو رو هوسوک گزاشتم ... ولی ... ای خداااا ... جیمین یه چیز دیگه است .😣😣)

Tea Pov(in school):

واقعا گیج بودم ... شاید باید به کوک میگفتم ... بلاخره جیمین راست میگفت اون حق داشت بدونه ... اونم قسمتی از این ماجرا بود ... ولی آخه ... اگر نخواد چی ... اگر همراهش منم ول کنه چی؟! ... اصلا مدرسه ام رو چیکار کنم ... به اینجا تموم ممیشه که ... دانشگاه رو چیکار کنم.
خودم میدونستم اینا همش بهونه است چون میتونستم درسمو به طور آنلاین بخونمو پیش ببرم ... راجت نیست میدونم ولی همش ... نهایت ۲ ساله دیگه .
زنگ ناهار همش تو فکر بودم ... دلم نمیخواست پیش بچه ها باشم ... باید با خودم خلوط میکردم ... باید آخرین لحظاتم به عنوان یه مادر ؟! ... شاید استفاده میکردم.
رفتم رو پشت بودم و نشستم.میلم به غذا کشیده نمیشد چون هم اگر میخوردم همش بالا میاوردم هم ... اصلا حالم خوب نبود .
× بیبی ذنیا نیومده انقدر برام عزیزی اگر دنیا میومدی چی میشد ... یعنی جای آپاتو میگرفتی؟!
÷ تهیونگ ... با کی حرف میزنی بیبی؟!
جا خوردم.کوک !!!! واقعا الان نیاز نداشتم ببینمش.
× هیچی ... داشتم به کتابی که تو کلاس خوندم فکر میکردم ... تو داستان وقتی بچه ی زوج دنیا اومد ... عشق مرد نسبت به همسرش رو ازش گرفت و برای زن هم همین بود برای همین دیگه مثل همیشه نبودن و به جای انتخاب جون هم ... جون بچه اشونو نجات دادن و خودشون مردن.
اومدو از پشت بغلم کرد ... منم با خیال راحت بهش تکیه دادم.
× به نظرت کار درستی کردن؟!
÷ خب ببین ... مثلا اگر من جای پدره بودم ... خددمو میگفتم نه زن و بچه امو.
× یعنی عشقت نسبت به زنت کم نمیشد؟!
÷ اولا که من زنی نخواهم داشت ولی اگر از تو قرار بود یه یچه داشته باشم ... نه تنها کم نمیشد بلکه اضافه هم میشد.
خوشحال شدم و خوایتم دهنمو باز کنم بهش بگم که :
÷ البته میدونی بیبی بِر ... من بچه نمیخوام ... تو باشی کافیه عزیزم.
... حرفم تو دهنم ماسید ... اون بچه نمیخواد ... یه چیزه معلومی بود ... برای چی یه لحظه امیدوار شدم.
÷ چیزی میخواستی بگی؟!
× نه ... نه هیچی.

(تهیونگ)

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

(تهیونگ)

÷ مطمئن؟!
× فقط منم دوست دارم ... همین.
و یه لبخند مستطیلی معرومو بهش هدیه دادم.
《ببخشید بیبی ..‌. ولی من شجاع نیستم که خودمو بندازم و تو رو نجات بدم ‌... من وابسته ی آپاتم 》

You Are Still For MeTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang