آخرین روز از اولین زندگی ⌛

270 27 22
                                    

صبح اون روز ساده ولی غیرقابل پیش بینی ، طبق معمول ، وقتی بیدار شدم که سرم روی سینش بود . همیشه دوست داشت وقتی زودتر بیدار میشه با سر انگشتای لطیفش به صورتم عشق بورزد . آروم انگشت اشاره اش رو دایره ای روی لاله ی گوشم میکشید و موهام رو کنار میزد . چشمانم رو که باز کردم ، چشمای آبی‌اش بهم لبخند صبح بخیر تحویل دادند . نسیم سبا سعی میکرد از لای پرده های حریر خودشو به ما برسونه تا باعث سیخ شدن موهای تنمون بشود . اما من آغوش همسرم رو پوشیده بودم و گرمای تنش زره‌ی تنم بود.

کمی خودم رو کشیدم . هنوز مزه ی گیلاس های شراب و پیک های الکل متعددی که شب قبلش یه ضرب بالا رفته بودم ، تو دهنم بود . 

هر دفعه این اتفاق برام میافتاد و منم به خودم قول می‌دادم تا دیگه توی مهمونی هایی رییس و رُاسا چیزی ننوشم ؛ یا حداقل اونقدری نباشه که هر بار روز بعدش به این وضع بیافتم . تجربه می‌گفت وضعیت او از من بدتر نباشه ، بهتر نیست .‌ ما دوتا بد مست ، این عادت آزار دهنده رو باهم شریک بودیم .

با صدای خش دار و گرفته ی بعد بیدار شدن ، بهم صبح بخیر گفت . به علاوه ی یه صفت دوست داشتنی دیگه .

- صبح بخیر مرواریدم

+ صبحت بخیر لاو

چشم رو مالیدم و وقتی بازشون کردم اولین چیزی که دیدم لباس های ست شدمون بود که مرتب آویزان بودند . کفش ها جفت بودن و درها بسته . بخوام خلاصه و سریع بگم ، اون اختلال وسواس فکری داشت .

حتی وقتی که مست می‌کرده لباس ها و کفش هاش رو مرتب ، به ترتیب رنگ و اندازه می‌چید . اگر روراست و خودخواه باشم ، این یکی از بهترین اختلال های فکری ایه که خوبه پارتنر ادم داشته باشه . هیچ وقت یادم نمیاد بعد مستی مجبور باشم لباس هام رو از تو اتاقم جمع کنم .

از چهره ی هردو معلوم بود که هیچکدوم چیزی به جز لحظه ی ورود تا میز شام ، یادمون نبود  .

- خوب خوابیدی ؟

+ فرشته ایی مثل تو کنارمه ، مگر میتونم بد بخوابم . تو چی ؟

- افسانه ها میگن اگر شب با یه پری تو بغلم بخوابم خواب های خوب میبینم

+ اوه پس به تو بیشتر خوش گذشته

- نه به اندازه ی تو

+ باشه بابا ، خودشیفته

دستمو دورش انداختم و سرمو بیشتر توی عضلات سینش فرو بردم .

+ میشه بلند نشیم ... میخوام بیشتر پیشت بخوابم

- عاشق ایدتم ولی یه شرکت هست که به جفتمون نیاز داره

+ شرکت تو یه ساعت جایی نمیره ... میخوام بغلم باشی

- دیشب تا الان کلا چسبیده بودیم بهم

+ هییش ، میخوام به شوهرم عشق بورزم

دستمو به زور از زیرش رد کردم و با حلقه ایی که ساختم تو آغوشم سفت نگهش داشتم . بعد پام رو روش انداختم تا حسابی بهش چسبیده باشم .

Blue Aurora | شفق کبودWhere stories live. Discover now