صبح اون روز ساده ولی غیرقابل پیش بینی ، طبق معمول ، وقتی بیدار شدم که سرم روی سینش بود . همیشه دوست داشت وقتی زودتر بیدار میشه با سر انگشتای لطیفش به صورتم عشق بورزد . آروم انگشت اشاره اش رو دایره ای روی لاله ی گوشم میکشید و موهام رو کنار میزد . چشمانم رو که باز کردم ، چشمای آبیاش بهم لبخند صبح بخیر تحویل دادند . نسیم سبا سعی میکرد از لای پرده های حریر خودشو به ما برسونه تا باعث سیخ شدن موهای تنمون بشود . اما من آغوش همسرم رو پوشیده بودم و گرمای تنش زرهی تنم بود.
کمی خودم رو کشیدم . هنوز مزه ی گیلاس های شراب و پیک های الکل متعددی که شب قبلش یه ضرب بالا رفته بودم ، تو دهنم بود .هر دفعه این اتفاق برام میافتاد و منم به خودم قول میدادم تا دیگه توی مهمونی هایی رییس و رُاسا چیزی ننوشم ؛ یا حداقل اونقدری نباشه که هر بار روز بعدش به این وضع بیافتم . تجربه میگفت وضعیت او از من بدتر نباشه ، بهتر نیست . ما دوتا بد مست ، این عادت آزار دهنده رو باهم شریک بودیم .
با صدای خش دار و گرفته ی بعد بیدار شدن ، بهم صبح بخیر گفت . به علاوه ی یه صفت دوست داشتنی دیگه .
- صبح بخیر مرواریدم
+ صبحت بخیر لاو
چشم رو مالیدم و وقتی بازشون کردم اولین چیزی که دیدم لباس های ست شدمون بود که مرتب آویزان بودند . کفش ها جفت بودن و درها بسته . بخوام خلاصه و سریع بگم ، اون اختلال وسواس فکری داشت .
حتی وقتی که مست میکرده لباس ها و کفش هاش رو مرتب ، به ترتیب رنگ و اندازه میچید . اگر روراست و خودخواه باشم ، این یکی از بهترین اختلال های فکری ایه که خوبه پارتنر ادم داشته باشه . هیچ وقت یادم نمیاد بعد مستی مجبور باشم لباس هام رو از تو اتاقم جمع کنم .
از چهره ی هردو معلوم بود که هیچکدوم چیزی به جز لحظه ی ورود تا میز شام ، یادمون نبود .
- خوب خوابیدی ؟
+ فرشته ایی مثل تو کنارمه ، مگر میتونم بد بخوابم . تو چی ؟
- افسانه ها میگن اگر شب با یه پری تو بغلم بخوابم خواب های خوب میبینم
+ اوه پس به تو بیشتر خوش گذشته
- نه به اندازه ی تو
+ باشه بابا ، خودشیفته
دستمو دورش انداختم و سرمو بیشتر توی عضلات سینش فرو بردم .
+ میشه بلند نشیم ... میخوام بیشتر پیشت بخوابم
- عاشق ایدتم ولی یه شرکت هست که به جفتمون نیاز داره+ شرکت تو یه ساعت جایی نمیره ... میخوام بغلم باشی
- دیشب تا الان کلا چسبیده بودیم بهم
+ هییش ، میخوام به شوهرم عشق بورزم
دستمو به زور از زیرش رد کردم و با حلقه ایی که ساختم تو آغوشم سفت نگهش داشتم . بعد پام رو روش انداختم تا حسابی بهش چسبیده باشم .
YOU ARE READING
Blue Aurora | شفق کبود
Fanfiction𝖈𝖔𝖒𝖕𝖑𝖊𝖙𝖊𝖉✓²⁰²¹ ❀دوست داشتن کسی با تمام وجود یه جور قماره. مهم نیست چجوری، قطعا آخرش شکست میخوری. من به قمار، ذره ذره و عمیقا آلوده شدم. اونقدر توش غرق شدم که نفهمیدم شریک زندگیم جلوی چشمام خودم و خودش رو نابود میکرد. چطور تونستم اینقدر ک...