تموم شد. داستان عشقی بی بدیل و خطرناک که اخر سوخته شد و توی خاکسترش فقط کلمات این داستان باقی موند. سعی کردم تمام چیزایی که تو سرمه رو عینا بنویسم و شما رو خم به داخل دنیایی که ساختم بکشم. دردناک بود میدونم. ولی میتونه گوشه ی لایبرری واتپدتون حالا حالا ها زندگی کنه. میدونم روزی ادم های بیشتری این داستانو میخونن و بیشتر باهاش ارتباط برقرار میکنن.
متاسفانه بخاطر کنکور و نهایی این سال از عمرم به ناحق و بدترین شکل هدر رفت و توی قرنطینه تنها راه نجاتم، فرار به دنیای خودساخته ی خودم بود. پس این بدک بیشتر از یه داستانه. این نشونگر یه دوره از زندگیه که نصف شب بیدار میموندم و مینوشتم.دوست داشتم داستان رو، در غالب عکس هایی که چندین ماهه گوشه ی گالریم خونه کردن، ببینید. تو تصور بهتر اون فضای تاریک و ابی ایی، که سعی کردم خوب توصیفش کنم، کمکتون میکنه.
به علاوه، خیلیا ازم خواستید یه عکس از میا بذارم. خب هیچکس برام اون شکلی ایی نبود که دلم میخواست میا باشه، ولی دخترم یه هویت میخواست. ( نمیدونم شاید از میا خوشتون نمیاد ولی این عکسش)
لیلی کالینز اون معصومیت و اروم بودن میا رو داره و در عین حال خوشگل و با وقاره. اون قدر که وقتی این عکسو دیدم گفتم بینگو و میا پیدا شد.
BINABASA MO ANG
Blue Aurora | شفق کبود
Fanfiction𝖈𝖔𝖒𝖕𝖑𝖊𝖙𝖊𝖉✓²⁰²¹ ❀دوست داشتن کسی با تمام وجود یه جور قماره. مهم نیست چجوری، قطعا آخرش شکست میخوری. من به قمار، ذره ذره و عمیقا آلوده شدم. اونقدر توش غرق شدم که نفهمیدم شریک زندگیم جلوی چشمام خودم و خودش رو نابود میکرد. چطور تونستم اینقدر ک...