صبح روز بعد نه خورشید، نه صدای پرنده ها، نه سرمای نسیم و نه نوازش های نایل دلیل بیدار شدنم بود. اره خب صدای بالا و پایین شدن دستگیره ی در و کوبیدن نایل به اون، بازم نایل مسئول بیدار کردنم بود. سرم از خواب های بی سر و ته و بی معنی شب قبل سنگین شده بود و یکم طول کشید که خودم رو توی حقیقت پیدا کنم.
توی خواب و بیداری خودم رو از لای پتو جمع کردم. کم و بیش از دیروز چیزی یادم میومد ولی میدونستم که کجا هستم. موهام رو از دورم جمع کردم و با چشم نیمه باز به سمت در رفتم. چند قدمیاش بود که بوی عطرش مشامم رو پر کرد. نیمه بیدار کلید رو تو قفل در چرخوندم و بازش کردم.- صبح بخیر ملکه ی من
چشمام رو با پشت دست مالیدم و سعی کردم یه تصویر واضح ازش ببینم. لیام و زین هم اونجا بودند اما دورتر از ما. حاضر و کت و شلوار تنش کرده بود. با لبخند سفیدش بهم نگاه میکرد طوری که انگار یه روز عادی دیگست. بین چهارچوب ایستادم و تا چشمش به لباس جدیدم افتاد شروع به تعریف کردن کرد.
- وایی، چقدر قشنگ شدی دارلینگ. چقدر بهت میاد.
+ چه خبره ؟
- دارم میرم سرکار، کاری که هرروز انجاممیدم خواستم مثل همیشه اول تورو ببینم
+ واقعا میخوای برگردی سر کار؟ بدون من؟ وقتی این همه اتفاق افتاده و تو هنوز هیچ چیز رو برام تعریف نکردی؟
- گفتم که همه چیز رو برات توضیح میدم. تو هم که یادته، تعطیلاتی، الان اگر من هم نرم کی به کار ها برسه؟
+ این جوری نمیشه نایلر، صبر کن منم باید باهات بیام
یه کم جدی تر شد.
- میا... میدونی که... یعنی گفتم_
+ خیلی چیزا گفتی و همشو یادم میاد نایل... ولی بازم هیچ چیزی بهم نگفتی
- نمیتونم بزارم با پلیس تماس بگیری
+ بهت گفتم، قول دادم که کاری با پلیس ندارم. ولی دور کردنم از کار؟ میخوای منو دیوونه کنی؟
- من بهت هنوز هم اعتماد دارم ولی تا وقتی که خیال هردوتامون راحت بشه هم تو استراحت کن هم من بیشتر سر از کار مودست در بیارم
+ من نمیخوام استراحت کنم، چطور توقع داری تو این اوضاع با خیال راحت بشینم تو اتاق؟
- مگه زندونی ایی که تو اتاق بمونی؟ کل رویال پَلِس مال توعه
+ نایل من عمارت نمیخوام. من میخوامبرم بیرون. برگردم سر کارم
- نمدونی چقدر متاسفم که نمیتونم بزارم بیایی
+ حداقل چند دقیقه بمون جواب سوالامو بده
ساعتش چند باز زنگ خورد.
- خیلی ببخشید لاو، ولی دیرم شده بعد از ظهر برای نهار میام باهم حرف میزنیم
دست و بالش برای بوسیدن، بغل کردن و نوازش خداحافظی بسته بود پس با یه لبخند تلخ کوتاه نگاه کرد و رفت .
DU LIEST GERADE
Blue Aurora | شفق کبود
Fanfiction𝖈𝖔𝖒𝖕𝖑𝖊𝖙𝖊𝖉✓²⁰²¹ ❀دوست داشتن کسی با تمام وجود یه جور قماره. مهم نیست چجوری، قطعا آخرش شکست میخوری. من به قمار، ذره ذره و عمیقا آلوده شدم. اونقدر توش غرق شدم که نفهمیدم شریک زندگیم جلوی چشمام خودم و خودش رو نابود میکرد. چطور تونستم اینقدر ک...