دوباره عاشقم کردی

39 10 23
                                    

~•~•~•~•~• تغییر زاویه دید 🫀🫂
هری با دوتا گیلاس و یه بطری شراب ، وقتی فقط تیشرت سفیدش تنش بود ، از اتاق خودش وارد اتاق لویی شد .

• نایلر آدم خیلی باهوشیه

لویی سیگارش رو خاموش کرد و از پنجره دور شد . درحالی که حوله اش دورش بود ، روی تخت نشست .

~ مغزش گاهی خیلی خفن کار میکنه

• واقعا چطوری میدونست اینجوری راضی میشه باهاش بره

~ خیلی عاشق زنشه . نمیتونه تحمل کنه باهاش حرف نزنه یا قهر بمونه . دیدی که برای یه شام خوردن باهاش چیکارا کرد

هری لیوان هارو روی میز گذاشت و در بطری رو باز کرد . در حالی که لیوان هاشون رو پر میکرد حرف هم زد

• راستش به میا حسودیم شد

~ چرا اونوقت ؟

• نایل حتی اگر نتونه بگه دوستش داره هزار روش رو امتحان میکنه تا نشونش بده. حتی اگر در حال مرگ باشه بازم به تنها کسی که صداش میکنه اونه

~ اهم اهم ... الان فکر نمیکنی من حسودیم شد؟

هری لیوان هاشون رو برداشت و روی تخت نشست . یکیش رو بدست لویی داد. و لیوان خودش رو سر کشید .

• چرا ؟ تو که یه شوهر فوق العاده داری ؟

~ اگر اینو نمیگفتی تعجب میکردم استایلز

• یادمه دفعه قبل یه آقایی رو دیدم ، البته تو اتاق خودم بود ، داشتم براش تعریف میکردم که با یه رییس مافیای جذاب تو تخت چیکارا میشه کرد ولی در زدن و حرفمون نصفه موند

~ میدونی رییس مافیا داره میمیره تا تهشو ببینه ؟

• نه راستش این دفعه یه جراح هست که میخواد تهشو ببینه

لویی لیوانش رو سر کشید و لباشو لیس زد. دستشو دور دهنش کشید و لیوانش رو روی میز گذاشت.

~ اووو ، اگر تو میخوای اوکی

• دقیقا همونو میخوام

لویی بلند شد و پرده ها رو کشید. سمت هری رفت و کمکش کرد تیشرتش رو دربیاره و بعد هلش داد روی تخت . هری دراز کشید و لو با زانو روی تخت رفت و پاهاش رو دو طرف کمر هری گذاشت . موهاش رو عقب داد و روی مرد خم شد . لب هاش رو روی لب هاش هری محکم فشار داد و هری گردنش رو گرفت .
تن هاش داغشون به هم میخورد و مثل موج تابستونی بالا و پایین میرفتن . لویی از هری دور شد و روی زانو هاش ایستاد . موهاش رو عقب داد و با کش دور مچش بست. هری از فرصت استفاده کرد و لباس زیر خودش رو در اورد و پرت کرد . لویی از دیدن صحنه دهنش آب افتاد و با لبخند دندون نما شوقش رو نشون داد . هری نشست و با انگشت هاش روی حوله ی دور لویی بازی بازی کرد . به لویی نگاه کرد تا تاییدش رو بگیره

~ برو که بریم

لب هاش رو به شکم لویی چسبوند و بوسید و بالا رفت. مثل راه رفتن پروانه نرم بود. مرز های عضله های شکمش و سینه هاش رو سانت به سانت بوسید و به گردنش رسید. سر لویی رو خم کرد و لب هاش رو روی نبض گردن لویی گذاشت. لویی هم کمرش رو گرفت. در لحظه ی گره خوردن شاخه های بلند بید با باد ، یکی شدن . هری دستش رو از شونه هاش برداشت و باز پایین برد . به حوله که رسید این بار بازی نکرد .‌ کشید و کناری انداخت . لویی به محض کنار رفتن حوله دستش رو به کمر هری گرفت و اونو مثل عروسک به خودش چسبوند . هرچی هری بیشتر و محکم تر گاز میگرفت ، لویی بیشتر ناخن هاش رو توی تن سفید و نرم هری فرو میبرد و جنگش میزد.
لذت در هم تنیدن پوست همدیگه براشون کافی نبود . هری رو عقب هل داد و چرخوند. کمرش رو گرفت و نزدیک برد بعد دست هاش رو روی سینه ی هری گذاشت و از پشت بدن داغ و وسوسه انگیزش رو به خودش چسبوند .
لمس تنش مثل برخورد قاصدک به گونه ، لطیف بود و ملودی ایی شهوت انگیز . این شور با ملاقات لب های لو و شانه های هری بیشتر و بیشتر فوران میکرد و میجوشید . اما راضی کننده نبود . لویی با یه دست شکمش رو گرفت و دست دیگر کمرش رو به جلو هل داد . مرد روی دست هاش افتاد . لویی پایین تنه ی هری رو گرفت و خودش رو بهش نزدیک کرد .‌ دستش رو روی پوست باسن نرم مثل میوه ی هری میکشید . دیگه تحملش تموم شد . مدت ها دوری و در نهایت این لحظه ی دلخواهش بود و قرار نبود حتی ثانیه ایی رو تلف کنه . عقب رفت و دیکشو توی هری فرو برد . چشماش رو بست و آه ریزی کشید ولی هری بلندتر گفت.

Blue Aurora | شفق کبودDonde viven las historias. Descúbrelo ahora