چند روز از موندن لویی میگذشت. تقریبا اون اخر هفته ایی که لیام گفته بود حسابدار برمیگرده رسیده بود ولی هیچ خبری ازش نبود. میدیدم که از راه دور سعی میکردن همه چیزو راست و ریس کنن و هر روز میرفتن بیرون و من بیچاره هم حبس خونگی بودم. به بهانه های مختلف تو خونه میموندم تا شریکش، لویی تاملینسون، نفهمه بین ما چه خبره. یبار نایل بهانه میکرد که خوابم و دلش نیومده بیدارم کنه دفعه بعد من میگفتم حوصله ندارم و تو تعطیلاتم. ولی کم و بیش نزدیکشون بودم و تو کاراشون سرک میکشیدم.
پول هایی که توی بانک رُم گیر کرده بودن رو شارونا واریز کرده بود. ولی به محض اینکه کشته شد شریکش دردسر ساخت. شاهد بودم که نایل چقدر دنبالش میگشت و لویی چقدر میخواست سر به تنش نباشه. دلم میخواست هرجا که هست گم و گور باقی بمونه. نگران خونی شدن دوباره ی دستای نایل یا عصبانیت لویی نبودم. فقط دلم نمیخواست یکی دیگه چه بیگناه چه مجرم بمیره.
صبح یه روز دیگه که همه خونه رو ترک کردن من و زین و طبق معمول لیام عُنُق خونه موندیم. دیگه اثری از بدن درد و این جور چیزا که عوارض تجاوز به حساب میان، نداشتم.کبودی هام تقریبا غیرقابل دیدن بودن. پس تصمیم گرفتم استخری که مدت ها منتظرش بودم رو امتحان کنم. یکم آرامش نیاز داشتم. عاا... لیام و زینم اونجان، وقتی یه زوج هیتمنِ گی دارن نگاه میکنن دقیقا چه آرامشی داره آخه؟ اما شوقم برای آب تنی بیشتر از این حرفا بود. عین مجسمه مومیاییهای مصر باستان بیرون اتاقم وایساده بودن. بازم زین سرش تو گوشیش بود اما لیام خیلی تو نقش محافظ فرو رفته بود. دستاشو قفل کرده بود و به دیوار کرمی جلوی روش خیره بود.
هر بار به خودم میگفتم صورتش تا حالا برای لبخند کش اومده؟ بخدا که مثل سربازای سلنطنتیِ آموزش دیده بود. خو یبار بجای پشت سرم خودمو نگاه کن بفهمم با کی حرف میزنی. امیدوارم زین عاشق چیزی به جز این جنبه ی رباتیکش شده باشه وگرنه نمیشه با این مرد زندگی کرد.
با حوله ی پیچیده دورم و لباس شنا در رو باز کردم. عینکم رو بالای سرم دادم.+خب پسرا... میدونم که تنهام نمیزارید ولی حداقل یه لباس خنک تابستونی، چیزی بپوشید. اینجوری کمتر حس میکنم تو برنامه ی مراقبت از شاهدم
زین_ عااا، نمیشه خانم. رییس اجازه نمیده
+ هی منو ببین... اون رییس نامردت اندازه ده روزه هی داره تکرار میکنه این خونه توعه تو خانمی فلان و بیسار، خب؟ پس هرچقدر از اون حرف شنوی دارید از منم باید داشته باشید
لیام× متاسفم خانم اجازه نداریم. ما تا اطلاع ثانوی باید مراقب شما باشیم. این کار ماست و بدون لباس کار نمیشه
+ لیام شرح حال نخواستم. تا پنج دقیقه دیگه وقت دارید با لباسای به غیر از کت و شلوار برگردید. دلم میخواد بدونم اصلا تفریح کردید
STAI LEGGENDO
Blue Aurora | شفق کبود
Fanfiction𝖈𝖔𝖒𝖕𝖑𝖊𝖙𝖊𝖉✓²⁰²¹ ❀دوست داشتن کسی با تمام وجود یه جور قماره. مهم نیست چجوری، قطعا آخرش شکست میخوری. من به قمار، ذره ذره و عمیقا آلوده شدم. اونقدر توش غرق شدم که نفهمیدم شریک زندگیم جلوی چشمام خودم و خودش رو نابود میکرد. چطور تونستم اینقدر ک...