e3

754 170 39
                                    

شی یینگ رو تو آغوشش جا به جا کرد و با قاشق کوچیکی که کنار ظرف بود بهش شیر داد و یکی از لباس های قدیمی خودش رو که اصلا کهنه به نظر نمی رسید رو پایینش رو پاره کرد و دور شی یینگ پیچید

وی یینگ همچنان خواب بود نوزاد رو سر جاش گذاشت و وی یینگ رو نیمه لخت از زیر ملحفه بیرون کشید و تا وان چوبی که یکی از شاگرد های تعلیم دیده اونو با اب گرم برای حمام کردن آماده کرده بود بغل کرد

وی ووشیان همونطور که چشمهاشو بسته بود دنبال دست وانگجی گشت و اونو به صورتش مالید و پشت دست وانگجی و کف دستشو بوسید و دست وانگجی رو روی گونه اش کشید

صدای گریه شی یینگ که بلند شد وانگجی در حالیکه صورت وی ووشیان رو نوازش میکرد مکثی کرد و آروم صداش زد در واقع وانگجی هیچ ایده ای نداشت که شی یینگ برای چی گریه میکنه

_وی یینگ بیدار شو شی یینگ ناآرومه

وی ووشیان عین مرده ها به لبه وان چسبیده بود و خوابیده بود

_وی یینگ

وی یینگ همچنان که چشماشو بسته بود دوباره دست وانگجی رو بوسید

_خواهش میکنم اذیتم نکن پسر خوب یکم دیگه بیدار میشم

شی یینگ که خیال آروم شدن نداشت با گریه دست و پا میزد

وانگجی به آرومی تکونش داد

_وی یینگ بیدار شو بچه حالش خوب نیست

وی ووشیان با چشم بسته خندید

_بچه کجا بود لان ژان نکنه واقعا انتظار داری برات یه ارباب کوچولوی لان به دنیا بیارم؟ رویای شیرینیه که بچه داشته باشیم دیشب خوابشو میدیدم خیلی خوب بود واقعا میگم

میدونست که وی یینگ حافظه خوبی نداره اما نه اونقدر که بچشون رو یادش نیاد

بی صدا به طرف تخت رفت و شی یینگ رو بغل کرد و سعی کرد آرومش کنه
به آرومی پشتش رو نوازش میکرد و تکونش میداد و نوزاد کمی بعد آروم شد

نوزاد رو برگردوند سر جاش و وی یینگ رو از وان بیرون کشید و تمیزش کرد و بهش لباس پوشوند و کمربندش رو گره زد و دوباره گذاشتش روی تخت حالا میتونست به گزارش های شکار شبانه رسیدگی کنه در حالیکه پشت میز مینشست دسته های کاغذ رو روبه روش میزاشت نگاهی به رو به روش انداخت دیدن وی یینگ و معجزه کوچکشون که کنار هم به خواب رفته بودن کافی بود تا وانگجی لبخند محوی بزنه باید بعد بیدار شدن وی یینگ نوزاد رو به دیدن عموش میبردن

**********

لان جینگ‌ یی لباشو جمع کرد و غر زد

_یعنی بازم باید رونویسی کنم؟

وی ووشیان شی یینگ رو تو بغلش جا به جا کرد و سربندشو  که رسما در حال تف مالی کردنش بود رو از دهنش کشید بیرون و توجهی به دست و پا زدنش نکرد

_اگه دلت نمیخواد با لوح تادیب مجازات بشی پس غر نزن و انجامش بده

لان جینگ یی در حالیکه کم مونده بود گریه کنه سرشو تکون داد

_بله انجامش میدم اممم نمیشه به جاش این ارباب کوچولوی لان رو نگه دارم؟

وی یینگ لبخند دندون نمایی زد نگه داشتن شی یینگ؟ اگه جینگ یی اینو میخواست وی ووشیان مشکلی نداشت با سخاوت شی یینگ رو به طرف جینگ یی گرفت

_قبوله ولی اگه از حرفت برگردی به هانگوانگ جون میگم راستی از اینکه پاهاش رو نوازش کنی خوشش میاد 

جینگ یی با خوشحالی شی یینگ رو بغل کرد و تعظیم کرد

_ برنمیگردم قول میدم

اگه وانگجی می فهمید شی یینگ رو به تعلیم دیده ها سپرده اه نیازی نبود الان بهش فکر کنه بهرحال نگه داشتن شی یینگ از هزار بار رونویسی بدتر بود شی یینگ یکه شناس بود و به جز آغوش وی ووشیان ‌و لان وانگجی جای دیگه ای  آروم نمیگرفت

هنوز دو قدم برنداشته بود که صدای جینگ یی که صداش میزد بلند شد

_ارباب وی اخ کجا رفتی موهامو ول کن کوچولو خواهش میکنم درد میاد اهههه

وی ووشیان لبخند کجی زد و شونه هاشو بالا انداخت خودش گفته بود از حرفش برنمی میگرده

سلام به همتون اشتباه نکنید شی یینگ شیطون نیس فقط جز بغل وانگشیان جای دیگه ای رو امن نمیدونه:))
کامنت و ووت یادتون نره خوشگلا🐇❤

Little Miracle🍼🐇Where stories live. Discover now