e7

732 180 79
                                    

اون جیانگ چنگ احمق چی میدونست از اینکه چقدر بعد شکار شبانه و نگهداری از شی یینگ خسته اش میشه
با لبخند کجی گوشه لبش گفت

_حق با توئه من هیچ کاری برای انجام دادن ندارم اگر خیلی ادعات میشه آرومش کن

جیانگ چنگ لبخند مغرورانه ای زد و همونطور که شی یینگ رو تو هوا تاب میداد جواب داد

_باشه قبوله

با حس گرم شدن شونه اش دلش بهم پیچید و آروم سرشو چرخوند

نیه هوایسانگ که به این صحنه نگاه میکرد با احتیاط خودش رو باد زد

_به نظر میاد ارباب لان کوچک روتون بالا آورده ارباب جیانگ

وی ووشیان به محض شنیدن جمله اش از خنده منفجر شد

_هاهاهاهاهاهاها نباید تکونش میدادی قبل از مراسم هم روی وانگجی بالا آورد

لان ژان نگاهی به شی یینگ که انگار دلش از چیزی بهم میزد انداخت

_وقتی شیر خورده نباید زیاد تکونش بدین

وی یینگ لبخند شیرینی زد و با افتخار جار زد

_هانگوانگ جون واقعا با ملاحظه اس

جین لینگ که تا اون موقع تو سکوت نظاره گر بود سرشو به معنای تایید تکون داد

_برای همینم تا الان سالم مونده دست تو باشه میکشیش

جین لینگ اون بچه لوس درست نیمه دوم جیانگ چنگ بود

آستینش رو تا زد و ردای سفید وانگجی رو کشید

_خستمه لان ژان خوابم میاد

وی یینگ‌ انتظار داشت حالا که مراسم روشن بینی فرزندشون تموم شده عمارت ابر رو رها کنه و باهاش بره؟
البته که اینکارو میکرد

انقدر خسته اش بود که فقط میخواست یه جا روی زمین ولو شه و بخوابه

شی یینگ، اون موجود کوچولوی نرم برخلاف چهره معصومش توانایی صاف کردن دهنش رو داشت پس ترجیح میداد همونجا بمونه به محض رسیدن به جینگشی مستقیم به طرف تخت رفت و روش ولو شد وانگجی بی حرف بغلش کرد تا آروم بشه نوازش شدن تو آغوش وانگجی حس خیلی خوبی داشت

**********

همونطور که از درخت بالا میرفت میخندید صدای لان ژان که دنبالش میگشت از پشت سرش بلند شد

_وی یینگ کجا رفتی؟

درست لحظه آخر که میخواست جای پاش رو محکم کنه لیز گرفت و فقط تونست با یه دست شاخه درخت رو محکم بچسبه و تو هوا از درخت آویزون بشه

همونطور که میخندید نالید

_لان ژان

وانگجی با دیدن وی یینگ که تو هوا تاب میخورد به طرفش رفت و دستاشو باز کرد

Little Miracle🍼🐇Where stories live. Discover now