با دیدن نور کوچولوش که از لباسش آویزون شده بود و هر آن میرفت تا تعادل نداشته اش بهم بریزه و پخش زمین بشه خم شد و در آغوشش کشید
شی یینگ بغ کرده سرشو روی شونه وانگجی گذاشت و سعی کرد با دهنش استیش رو بکشه و دست های کوچیکش رو که تو لباسش گم شده بود و در بیاره_ هاهاهاهانمیدونستم بچه به این کوچیکی قهر کردن هم بلد باشه
وانگجی صبورانه آستین لباس شی یینگ رو چند بار تا زد و تو همون حال جواب داد
_بلد نیست به نظر میاد داره درد دندونش اذیتش میکنه
وی ووشیان شیه یون رو تو بغلش جا به جا کرد و همونطور که با دستش مچ قرمز شده کودک رو اروم نوازش میکرد پرسید
_به نظرت می تونیم از زووجون خواهش کنیم امروز ....
وانگجی با ملایمت برگشت طرفش و حرفش رو قطع کرد
_برادر به تازگی کمی بهتر شده و مواظبت از هر دوی اونا باهم سخته اونم وقتی که مدام باید یک نفر دنبالشون باشه
_میگی چیکار کنیم؟باید خانواده اون تعلیم دیده رو که تو شکار شبانه کشته شد و پیدا کنیم، عموت.... بچه ها واقعا بهش علاقه دارن و یواشتر اضافه کرد
_شی یینگ عاشق اتاق عموته
_درختچه موردعلاقه عمو رو پر پر کرده بود
وی یینگ چنان با سرعت سرش رو چرخوند که صدای برخورد استخوان های گردنش واضح به گوش وانگجی رسید
_ چی؟
چنان با تعجب پرسید که انگار خودش هیچ وقت روی اعصاب لان چیرن نرفته و همچین اتفاقی هرگز رخ نداده بهرحال که همین باقی مونده امیدش هم با حرف وانگجی از بین رفت نسخه دومی از خودش اونهم درست جلوی چشم لان چیرن؟ میتونست قسم بخوره اگه قانونی زیر پا گذاشته میشد این دفعه لان چیرن قطعا سکته میکرد
_نور کوچولو از کی تبدیل شدی به یه صاعقه خونه خراب کن؟
شی یینگ بی توجه به اونا با صداهای نامفهومی نق میزد و سرشو به لباس وانگجی میکشید
_ بدش به من به نظر میاد حالش خوب نیست
دستشو برای گرفتن کودک به سمت وانگجی گرفت و شی یینگ جیغ کوتاهی کشید و محکم تر به وانگجی چسبید
YOU ARE READING
Little Miracle🍼🐇
Fanfictionاز بهشت برای عشق ورزیدن فرستاده شد تا شب ها تکونش بدیم و ببوسیمش معجزه کوچولویی که هدیه خدایان آسمانی به وانگشیانه، لبخند کودکانه تو دنیای ما رو درخشان تر میکنه حالا ما یه ارباب کوچولوی لان داریم به مقر ابر خوش اومدی کوچولوی نورانی🍼🐇⛅ _وقتی شی یین...