خواست به راهش ادامه بده که صدای گریه شی یینگ منصرفش کرد خرگوش کوچولوش بهش نیاز داشت و اون نمی تونست بی تفاوت باشه میتونست با شی یینگ به دیدن وانگجی بره، اونجا وانگجی مراقب بچشون بود و میتونست با خیال راحت معجزه کوچولوش رو تنها بزاره قبل از اینکه قدم از قدم برداره صدای لان چیرن از پشت سرش بلند شد
_جایی میرفتی؟
وی ووشیان با قیافه زاری چرخید و سعی کرد لبخند بزنه
_میخوام برای گهواره ی چوبی که برای شی یینگ درست کردم حصیر بخرم
لان چیرن با نگاهی موشکافانه بهش خیره شد و انگار که منتظر بود تا مچ وی ووشیان رو بگیره جواب داد
_حصیر؟ نیازی نیست وانگجی مدتی پیش کارش تموم شد و از عمارت رفت تا تهیه اش کنه چیزی به مراسم نمونده باید جایی بریم
**********
لان سیژوی با دیدن جینگ یی که با شی یینگ درگیر بود اروم خندید خوب تنبیهی براش درنظر گرفته بود درحالیکه طرفشون میرفت گفت
_هی نور کوچولو نمیشه یکم آروم بگیری؟ به جینگ یی ما رحم کن ارباب لان کوچولو کافیه هانگوانگ جون ببینه چجوری گریه میکنی
جینگ یی انگشت اشاره اش رو روی لبهاش گذاشت و با صدای اروم تهدید وارانه گفت
_هیس،خفه شو سیژوی بیا اینو آروم کنیم دیگه ادایی نمونده که براش درنیاورده باشم، نمیشه با طلسم سکوت ارومش کنیم؟ آه چقد بدبختم
سیژوی لبخندی به غر زدن های جینگ یی زد
_به آرومی مچ دست و انگشت هاشو نوازش کن از اینکه باهاش حرف بزنی و پاهاش و نوازش کنی خوشش میاد
_تو از کجا میدونی وقتی حتی ازدواجم نکردی
مو های نرم شی یینگ رو که بیشتر به پرز میموند نوازش کرد
_وقت هایی که به هانگوانگ جون کمک میکنم دیدم که اینجوری آرومش میکنه
تلاش های بی وقفه شی یینگ برای کشیدن سربند جینگ یی نتیجه داد و در حالیکه تکه ای از سربند تو مشتش بود دهن کوچولوش رو باز کرد تا مزه اش کنه
جینگ یی با چشمهای گشاد شده پرسید
_هانگوانگ جون باهاش حرف میزنه؟خدای من
_ارباب نور درخشان با یه دست کتاب میخونه و به گزارش ها رسیدگی میکنه و با دست دیگه اش گهواره شی یینگ رو تکون میده
_پس ارباب وی چیکار میکنه؟
_بی انصاف نباش جینگ یی به نظرت کی ما رو تو شکار شبانه همراهی میکنه؟ هر دوی اونا به نوبت از وانگشیان مراقبت میکنن
شی یینگ با رضایت کامل سربند رو کرده بود تو دهنش و بازی میکرد جینگ یی به محض متوجه شدن اخم کرد و سربند رو از دهنش درآورد
_نکن بچه چه علاقه ای داری سربند بقیه رو بکشی؟ آه من دلم نمیخواد آستین بریده بشم این بچه خودِ خود ارباب ویه
سیژوی نگاهی مهربون به شی یینگ که حالا متعجب به جروبحث اون دوتا نگاه میکرد انداخت
_ اون فقط یه بچه اس جینگ یی
_ راستی تو هم شب ها صدای فلوت میشنوی؟ فلوت زدن تو شب ممنوعه
_ارشد لان بخاطر وانگشیان ممنوعیتش رو برداشته هانگوانگ جون و ارشد وی برای آروم کردن فرزندشون هر شب اینکارو انجام میدن ارباب نوردرخشان گیوچین مینوازه و ارباب وی هم با فلوت همراهیش میکنه
جینگ یی با هیجان داد زد
_ سیژوی نگاش کن همین الان خندید چقدر خنده اش شبیه وی وو... ارباب وی هست اه صبر کن چرا اینجوری نگام میکنی بچه؟ نگاهش خود هانگوانگ جونه یه جوری نگام میکنه انگار خود ارباب نور درخشان اینجاست بیشتر بچه هایی که دیدم شبیه سیب زمینی پخته هستن ولی این کوچولو زیباترین بچه ایه که به عمرم دیدم
شی یینگ همونطور که انگشتاشو میمکید و به اون دوتا نگاه میکرد خمیازه ای کشید و بغض کرد
جینگ یی انگار که بچه به اون کوچیکی حرفش رو میفهمه شی یینگ رو تو بغلش تکون داد و التماس کرد
_خواهش میکنم گریه نکن باشه؟
لبهای کوچیک شی یینگ از گریه میلرزید و در حالیکه دست و پا میزد چشمای براق از اشکش به دنبال لان ژان و وی یینگ میگشت
در حالیکه که با دست اروم به کمر شی یینگ میزد تا بخوابونتش پرسید
_شاید اگه بزاریمش تو گهواره اش آروم بگیره نه؟
سیژوی درمونده سرشو تکون داد
_فایده نداره چون فقط هانگوانگ جون و ارباب وی رو میشناسه و تنها پیش اونا اروم میگیره و نه من هانگوانگ جونم نه تو ارباب وی بعد اون هم بی اجازه نمیتونیم وارد جینگشی بشیم گهواره اش اونجاست اه یه لحظه صبر کن فکر کنم میتونیم آرومش کنیم
کمی بعد با یه پتوی نازک و ملحفه تو دستش برگشت ملحفه رو روی زمین پهن کرد و پتو رو تا زد و گذاشت وسطش شی یینگ رو از بغل جینگ یی گرفت و به آرومی گذاشتش روی پتو و نگاهش و به جینگ یی داد
_من اینجا دو طرف ملحفه رو میگیرم تو هم اونطرفش رو محکم بگیر و هر کدوم دو طرف ملحفه رو گرفتن و شروع به تکون دادنش کردن
_آروم تکون بده میفته
جینگ یی خوشحال از فکر سیژوی آروم پچ زد
_ به نظرت تاثیری داره؟
سیژوی لبخند قشنگی زد و نگاهشو به شی یینگ که رفته رفته گریه اش کمتر میشد و چشمهاش در حال بسته شدن بود داد
_هیس میبینی که داره میخوابه میدونی ارباب وی کجا رفت ؟
انقدر شی یینگ رو تو بغلش تکون داده بود که خسته شده بود و خودش هم خوابش گرفته بود ولی اون بچه فقط با نگاهی جدی بهش خیره مونده بود بی حوصله جواب داد
_ نمیدونم حتما رفته به کلمش ناخونک بزنه
🐇🐇🐇🐇🐇
پرستاری از شی یینگ کار هر کسی نیست😂🐇❤
سلام خوشگلا ی عذر خواهی به عزیزانی که کامنت گذاشته بودن و نتونستم جواب بدم بدهکارم با کامنت های این پارت با هم جواب میدم بوس رو سرتون🐥💗
#Suibian_Myeoni
YOU ARE READING
Little Miracle🍼🐇
Fanfictionاز بهشت برای عشق ورزیدن فرستاده شد تا شب ها تکونش بدیم و ببوسیمش معجزه کوچولویی که هدیه خدایان آسمانی به وانگشیانه، لبخند کودکانه تو دنیای ما رو درخشان تر میکنه حالا ما یه ارباب کوچولوی لان داریم به مقر ابر خوش اومدی کوچولوی نورانی🍼🐇⛅ _وقتی شی یین...