حتی فکر کردن به دیدن یکی از بچه ها داشت عذابم میداد، حتی اگه اون شخص قرار بود هوانگ رنجون باشه.
تازه داشتم فحشای بیشمارم و نثار مارک و هیوک میکردم که یهو حس کردم رو هوام و اگه هیوک دستم و نگرفته بود قطعا با سر روزمین بودم.
با چشمای گرد شده دنبال باعث و بانی این سکندری بودم که با سقلمه های هیوک مواجه شدم:احمق اونجاست.
و به بغل مارک اشاره کرد.
تازه متوجه جسمی که تو بغل مارک بود شدم؛خب اون قطعا هوانگ رنجون بود.
همون جسم ظریف و قد متوسط،هنوز نتونسته بودم چهرشو ببینم ولی با توجه به گفته های هیوک قطعا زیباتر شده بود.
هوانگ رنجون مثبت ترین بچه کلاس بود. یکی از بهترین ادمایی که توی عمرم دیدم
دقیقا همونی که معلما اکثر کاراشونو به اون میگفتن،همونی که نمره هاش همیشه بیست بود و همونی که با همه کلاس مهربون بود،از جمله من.
با اهم و اوهوم هیوک به خودم اومدم:با دیوارم زر میزدم بیشتر واکنش نشون میداد کدومجهنمی داری سیر میکنی؟
با تمام توانم بهش چش غره رفتم: چی میگی تو؟؟
دستم و کشید و به طرف مارک کشوند:بیا بریم ببینیم این دوتا چی میگن.
و به طرف مارک و رنجون راه افتادیم.
رنجون با شنیدن صدای قدمای ما بالاخره به سمت ما برگشت و مارکم لبخند خوشحالی زد: هیوک بیا به هممعرفیتون کنم و دست هیوک و کشید: جون،این دوسپرمه؛هیوک اینم دوست دوران دبیرستانم رنجونه.
خب قطعا این شیرین ترین لبخندی بود که تا حالا از هیوک دیده بودم:خیلی خیلی از دیدنت خوشحالم،خیلی دوست داشتم یکی دیگه از دوستای دبیرستان مارک و ببینم.البته من عکس شما رو توی آلبوم دبیرستان بچه ها دیدم.
و با چشمای قلب قلبی به رنجون خیره شد.
رنجون معذب لبخندی زد و دستشو گرفت:منم از دیدنت خوشحالم.. و ممنونم برای تعریف ولی دیگه کیو دیده بودی جز من؟بچه ها؟
هیوکنگاهشو به من دوخت: خب درواقع میشه گفت دوستِ مشترک.جنو دوست مشترکِ من و مارک و .. با شما هم همکلاس بوده دیگه..نه؟
رنجون آروم خندید: لی جنو؟اره،اتفاقا همکلاسی من بود،خیلی دلم براش تنگ شده ولی خب..اینجا نیستش که.
سرمو پایین انداختم به صدای خندهء بلند مارک گوش کردم،مگه من چقدر تغییر کرده بودم؟
صدای هیوک اومد:جنو اونجا وایساده دیگه..اوناهاش.
سرمو بلند کردم و به دست هیوک که به سمت من نشونه گرفته بودم نگاه کردم و بعدش به رنجونی که چشاش گرد شده بود نگاه کردم،دو قدم جلو رفتم و بهشون نزدیک شدم،دستمو جلو بردم و رو به رنجون گرفتم:سلام هیونگ.
برای چند ثانیه ی بعدی هیچ حرکتی نبود و بعدش رنجون با شوک دستم و گرفت و من به سمت خودش کشید.
خندم گرفت.
هوانگ رنجون هنوزم مثل قبل بود.
بعد از حدودا یه دقیقه خودم و عقب کشیدم،دستم و محکم گرفت و نگاهم کرد: خیلی بزرگتر و خفن تر شدی.
خندیدم و سرما پایین انداختم:اوهوم..تاثیرات گذر زمانه.
مارک خندید و جدامون کرد:بیاین بقیه حرفامون و داخل بزنیم،از اون دو ساعت و بیست دقیقه یه ساعتش گذشته و ما هنوز بیرونیم و دست هیوک گرفت و به سمت در ورودی مدرسه حرکت کردن.
لبخندی به رنجون زدم و همونطور که سعی میکردم آرامش خودم و حفظ کنم به سمت در حرکت کردم.
YOU ARE READING
|𝑾𝒉𝒆𝒏 𝑰 𝑺𝒂𝒘 𝒀𝒐𝒖 𝑨𝒈𝒂𝒊𝒏|
Fanfictionنومین ایو جایی که جنو بعد از هفت سال برمیگرده به مدرسه و با ادمایی روبرو میشه که تو گذشته ازشون فراری بوده༄ 𝚆𝚑𝚎𝚗 𝙸 𝚜𝚊𝚠 𝚈𝚘𝚞 𝙰𝚐𝚊𝚒𝚗༄❤︎ کاپل:نومین