part11:"متفاوت"

152 53 8
                                    

حتی نور خورشید و مثانه پرم نتونسته بود کاری کنه که از تو تخت خواب بلند شم و تنها کاری که تونسته بودم بکنم فحش دادن به خودم بود.
حتی یادم نمیومد کِی و یا کی اون پرده رو کنار زده بود و چرا این آفتاب کوفتی دقیقا می‌خورد تو چشم من؟
در هر حال اینا هنوزم اونقدر حیاتی نبودن که باعث شن از سرجام بلند شم.
ساعت روبروم ساعت ده و نشون میداد ولی اونقدر خسته بودم که دوست نداشتم از خواب بلند شم،ترجیح میدادم بقیه ساعات روز و تو خواب بیداری سر کنم تا یه دلیل قانع کننده پیش بیاد بخواد باعث شه من دل بکنم،هر چند خستگی امروز حتی یذره هم بهم حس بد نمی‌داد.
در واقع اینقدر خوش گذشته بود و آخرش خوب تموم شده بود که این خستگی اونقدرا هم به چشم نمیومد.
اونم برای منی که حتی خواب و رویای چنین شبی و نمیدیدم.
حتی خیلی وقت بود اونقدر خسته نشده بودم که اینجوری بیهوش بشم و خواب اینقدر بهم بچسبه.
از اونجایی که سر و صدایی از طبقه پایین نمیومد با خودم فکر کردم حتما مارکهیوکم هنوز خوابن و یا مارک هیوک و بیدار نکرده و خودش رفته سر کار.
دستمو دراز میکنم تا گوشی و از رو میز کنار تختم‌ پیدا کنم و امیدوارم همونجا باشه چون اگه نباشه مجبورم حتی با چک کردن گوشیم خداحافظی کنم.
اشیا ی روی میز و کنار میزنم و بالاخره دستم به گوشیم میرسه،برش میدارم و با چشمای نیمه باز به صفحه نگاه میندازم،خداروشکر اونقدری هوشیاری داشتم که این و بزنم به شارژ.
اینترنت و روشن میکنم و صبر میکنم تا نوتیفیکیشنا بالا بیاد،آب و هوای روز و دمای هوا رو چک میکنم و خمیازه میکشم.
هوا قراره بارونی شه و اگر ادامه داشته باشه قطعا دمای هوا میاد پایین تر و بالاخره اون صبح هایی که هوا نیمه ابری و تاریکه و سرده و من قراره زیر پتو بمونم میاد.
البته اگه از شانس من مه و خورشید و فلک دست به دست هم ندن تا هم عکس برداریا رو بزارن برا صبح.
با دیدن نوتیفیکیشنای مسنجر چشمام گرد میشه.
وارد اپلیکیشن‌میشم و با دیدن گروه جدید پنیک میکنم،بعد یادم میاد هه چان دیشب تصمیم گرفت یه گروه برا هممون بزنه تا قرارای بعدی و بیرون رفتنارو هماهنگ کنیم.
یه لحظه با خودم شک کردم،مگه همه اینا دیشب با من تو سالن نبودن؟!پس چرا اینقدر زود بلند شدنو تازه اینهمه خم حرف زدن با هم؟
مارک و هیوک حتی تو گروه سه نفره خودمونم حرف زده بودن و من واقعا اینهمه هایپر بودن و پر انرژی بودنِ اینا برنمیتابیدم.
روی تخت جابجا شدم و وارد صفحه چت خودمون شدم.

روی تخت جابجا شدم و وارد صفحه چت خودمون شدم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
|𝑾𝒉𝒆𝒏 𝑰 𝑺𝒂𝒘 𝒀𝒐𝒖 𝑨𝒈𝒂𝒊𝒏|Where stories live. Discover now