21

558 156 85
                                    

هری دستشو روی پشت لویی کشید و نگاهی به ماشین های در حال رفت و آمد کرد
آهی کشید و لویی رو نگاه کرد که دستی به لبه گارد ریل جاده گرفته و بی حال در حال بالا اوردن بود

بطری اب و جلو اورد و لویی دستاشو دراز کرد
بعد اینکه صورتشو شست هری منتظر موند تا لویی بتونه سرپا بایسته

:حتما خیلی بهت فشار اومده که حالت بد شده ... میدونم وقتی ناراحتی دوست نداری کسی و ببینی , اگه ... اگه بخوای میتونی بیای خونه ی من , یعنی بهتره که بیای چون ...

:بریم

هری چند لحظه سکوت کرد ,وقتی به خودش اومد
که لویی اروم اروم سمت ماشین حرکت می کرد
سمت ماشین رفت و درو باز کرد
وقتی لویی داخل نشست درو بست و سوار شد

بعد اینکه وارد جاده شد لویی بهش نگاه کرد , اونقدر واضح که هری هم نگاهش کرد

:چیزی شده ?

:با همه انقدر خوبی?

هری کمی اخم کرد طوریکه نشون میداد منظور لویی رو متوجه نشده

:تو با مادر من ملاقات داشتی ... که بهت بگه از من مراقبت کنی? شاید ... یکی دیگه بهت گفته ? ... بهت پول دادن ?

:از چی حرف میزنی لویی? تو اون خونه چه اتفاقی افتاد ?

:جواب منو ندادی

:نمیفهمم چی میگی ولی تو بچه نیستی که برای مراقبت ازش پول بهم بدن و اینکه چرا به من اینارو میگی خیلی عجیب تره

:پس چرا میخوای بهم کمک کنی , چرا همیشه نگرانمی چرا هروقت گرفتار میشم دستمو میگیری ...

هری ماشین زد رو ترمز و ماشین و پارک کرد
مچ لویی رو محکم تو دست گرفت و بهش نگاه کرد
برعکس همیشه که مهربون بود اینبار کاملا جدی بنظر میرسید

: چرا ? خیلی خوب میدونی چرا , درست از وقتیکه با کای محو شدین و هیچ خبری ازتون نبود قلبم شبیه یه سیاهچاله شد که با هیچ چیزی پر نشد .... تو یکی و کنارت داشتی ولی من هر لحظه بفکر تو بودم ... تو حتی دلتم برای من تنگ نشد اما من با یه دل مچاله عذاب میکشیدم ... حدس بزن چقدر وحشتناک بود وقتی فهمیدم منو بدون خبر رها کردی

:من

:اره تو, تو رهام کردی , حتی اگه برات ارزشیم نداشتم ولی نمیشد یه خبر میدادی? ... حالا با اون همه سال زجر و عذاب و بی خبری , وقتی دیدمت بازم گریه کردم عذاب کشیدم اما خوشحال بودم ... چون ... بودی

دست لوییو رها کرد و به رو به روش نگاه کرد


:اره من از دیدنت با کای ناراحتم , عصبی میشم حتی گاهی ارزو میکردم یه بلایی سرش بیاد اما .. آخرش میگفتم حتی اگه کای هم نباشه وقتی تو منو نخوای هیچی عوض نمیشه



White AppleHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin