Chapter 7

34 11 3
                                    


*این قسمت دارای محدودیت سنی می باشد. لطفا با آگاهی بخوانید.*


از دو حیاط بزرگ و زیبا عبور کردن تا به محلی که اتاق یی ان و اتاقی که جیار قرار بود شب رو در اون اقامت کنه قرار داشت، رسیدن.

در تمام طول مسیر جیار با کنجکاوی به اطراف نگاه میکرد ولی بیشتر توجهش روی یی ان متمرکز بود که به آرومی و در کنارش قدم برمیداشت.

جوری ساکت بود که جیار میتونست صدای نفس هاشون رو به طور واضحی بشنوه. وقتی بالاخره وارد حیاط سوم شدن صدای یی ان توجهش رو جلب کرد.

"رسیدیم، گفتم آب گرم و لباس برات آماده کنن تا حمام کنی. من هم حمام میکنم و بعدش شام میخوریم، توی اتاق من..."

تک سرفه ای کرد و بعد از اشاره به اتاق کناری نگاهش رو برگردوند.

"میخوام یه چیز خاص رو نشونت بدم!"

این رو گفت و به سرعت سمت اتاقش رفت. درهای اتاق رو از هم باز کرد و قبل از اینکه داخل بره به پشت سرش برگشت و به جیار نگاه کرد. جیار سرجای قبلش ایستاده بود و به یی ان خیره شده بود، یی ان اخم ریزی کرد و با حالت صورتش به اون فهموند که عجله کنه. جیار کمی بخاطر رفتار عجیب و آشفته ی یی ان گیج شده بود ولی سرش رو تکون داد و سمت اتاقی که درست در کنار اتاق یی ان قرار داشت رفت. یی ان زودتر از جیار داخل رفته بود و در رو بسته بود و همین بیشتر کنجکاوی جیار رو برانگیخته میکرد.

تمام مدتی که مشغول حمام کردن در آب گرم و گل های معطر آماده شده بود، ذهنش درگیر رفتار یی ان و اتفاقات امروز شده بود.

همه چیز اونقدر سریع اتفاق افتاده بود که جیار فرصت فکر کردن بهشون رو نداشت، ولی با تمام این اتفاقات، اون حالا درست در اتاق کناری یی ان بود! اون ها مدت زیادی بود که دیدارهای مخفیانه ای رو تجربه میکردن ولی اینکه اینقدر نزدیک به هم باشن و حتی در اتاق های کنار هم بخوابن، جیار رو هیجان زده میکرد.

در اخر بعد از فکر کردن های بی نتیجه، تصمیم گرفت افکارش رو توی همون حمام گرم رها کنه و بیرون بیاد، به یی ان اعتماد داشت و میدونست اون حتما برای کارش دلیلی داره پس تصمیم گرفت فقط صبر کنه و منتظر سرنوشت بمونه.


نگاهش رو در اطرافش چرخوند تا لباسی که براش آماده شده بود رو بپوشه ولی با دیدن تنها یک دست لباس نازک ابریشم کمی گیج شد، یعنی اون ها فراموش کرده بودن لباس های کاملتری رو آماده کنن؟ سرش رو به دو طرف تکون داد و لباس ها رو برداشت. بالاپوش قرمز رنگی که یقه ی حریر سفید و زیبایی داشت رو همراه شلوار همرنگش پوشید. کمربندی همراه لباس نبود پس جیار بی اهمیت به بستن لباس فقط دو طرفش رو به هم نزدیک کرد. موهاش کمی بخاطر تماس با آب نم دار شده بودن ولی جیار بی توجه به اون ها، بدون اینکه از بند یا سنجاقی برای بستنشون استفاده کنه فقط اجازه داد اون ها روی شونه و کمرش رها بشن. هیچوقت اهمیتی به تشریفات نمیداد و حالا زمانی که کنار یی ان بود این حس چندبرابر میشد، اون ترجیح میداد خود واقعیش رو در کنار یی ان حفظ کنه.

๛Hᴜᴏ Gᴜᴀɴɢ๑Donde viven las historias. Descúbrelo ahora