[S2]-Chapter 2

29 9 3
                                    

"من پزشک وانگ جیار هستم و اینجا درمانگاه و خونه ی منه. میدونم احتمالا دنبال یه پزشک پیر بودین ولی کسی که برای درمان برادرتون پیشش اومدین، خود منم!"

اخمی بخاطر تردید بین ابروهای ییبا نشست

"چی؟ منظورت اینه که تو پزشک وانگ مشهوری؟ چطور ممکنه؟ تو خیلی جوونی!"

جیار بدون اینکه تغییری در حالت صورتش بده، سرش رو کمی کج کرد

"هرچقدرم جوون باشم مطمئنا از شما بزرگترم خانم جوان!"

اون با این حرف، لحن بی ادبانه ی ییبا رو بهش یادآوری کرد و باعث شد دختر نفس عمیقی بکشه تا حالت صورتش رو کنترل کنه.

"من در یک خانواده ی پزشک متولد شدم و از بچگی تعالیم پزشکی دیدم..."

جیار با لحن ملایمی گفت و بعد سمت پسری که روی تخت بود برگشت


"حالا اگر جواب سوالتون رو گرفتین لطفا برید بیرون تا من بتونم بیمار رو معاینه کنم."
ییبا با تردید نگاهی به یی ان انداخت ولی با دیدن پسری که با لبخند باریکی مکالمه ی اون ها رو تماشا میکرد، نفسش رو بیرون داد و بعد از تعظیم کوتاهی به نشانه ی احترام، از اتاق بیرون رفت.

یی ان که تا چند لحظه قبل در حال لذت بردن از مکالمه ی خنده دار اون دو نفر بود، سعی کرد زمانی که پزشک وانگ سمتش برگشت، خنده اش رو مخفی کنه.

خواهرش همیشه یک دنده و عصبی بود و توی روستای کوچیکشون هیچکس، حتی کدخدا، نمی تونست حریف اون بشه. اما حالا اون پزشک جوان دوبار تونسته بود خواهرش رو توی بحث ها شکست بده؛ این حتی از ماجرای پزشک پیر با ریش های سفید و بلند هم خنده دار تر بود.

"میتونی کفشات رو دربیاری و پاهات رو روی تخت دراز کنی؟"

یی ان با صدای دو رگه ی اون مرد جوون به خودش اومد و بعد از "بله" ی آرومی که گفت خودش رو کمی بالاتر کشید تا روی تخت بره. وقتی متوجه پزشک وانگ شد که در دیگه ای که حدس میزد به اتاق شخصیش ختم میشه رو باز کرد و رفت، پشتش رو به بخش بالایی تخت که بلند بود تکیه داد و پاهاش رو دراز کرد. بوی خوشی که توی اون اتاق به مشام میرسید باعث آرامشش شده بود و حس میکرد پاهاش کمی حس دار تر از قبل شدن.


چند دقیقه در همون حالت نشسته بود و حس میکرد بخاطر گرمای اتاق داره به خواب میره که پزشک وانگ از دری که پشتش ناپدید شده بود، دوباره به اتاق برگشت. اون مرد لباس هاش رو با لباس سفید و آبی تیره ی خاصی عوض کرده بود که یی ان قبلا اون رو تن دو پزشک پیر در شهر هم دیده بود. احتمالا تمام پزشک ها لباسی شبیه به اون داشتن، یی ان واقعا درباره اش کنجکاو بود.

"اول معاینه ات میکنم و بعدش لباست رو عوض کن، سرفه هات ممکنه موقع عوض کردن لباس دوباره شروع بشن."

๛Hᴜᴏ Gᴜᴀɴɢ๑Donde viven las historias. Descúbrelo ahora