Chapter 10

30 10 5
                                    


روی زمین نشسته بود و با گل هایی که اطرافش بودن بازی میکرد. انتظار کشیدن برای یی ان حس خوبی داشت به خصوص زمانی که در کنار این گل های خوش عطر سپری میشد. اون ها در جهنم هرگز همچین گل هایی نداشتن و معدود گل هایی هم که در اون سرزمین رشد میکرد عطر و بوی خاصی نداشت. چشمهاش خواب آلود بود و دلش میخواست روی اون چمن های سبز و کوتاه دراز بکشه و کمی بخوابه ولی فکر اینکه یی ان زیباش به زودی به اونجا میومد از هر خوابی براش لذت بخش تر بود. چندبار سرش رو تکون داد تا خواب از سرش بپره و نگاه دوباره ای به مسیر ورودی باغ انداخت.

با دیدن پسر زیبایی در لباس های سفید که به آرومی به سمت اون قدم برمیداشت بی اراده لبخند زد. یی ان وقتی متوجه جیار و لبخندش شد با شادی خندید و سرعت قدم هاش رو تندتر کرد.

جیار وقتی نزدیک شدن یی ان رو دید از روی زمین بلند شد و ایستاد. طولی نکشید که یی ان در دو قدمیش ایستاده بود. "متاسفم که دیر کردم!" یی ان در حالی که به آرومی دست های جیار رو توی دستش میگرفت گفت. به تازگی متوجه شده بود که از این کار خوشش میاد، نوازش پشت دست جیار باعث میشد اون پسر آرومتر بشه و همین حس خوبی به یی ان میداد.

البته که فهمیدن این موضوع حاصل آسیب دیدگی چند ماه قبل جیار بود. زمانی که یی ان تمام روزش رو صرف مراقبت از جیار زخمی میکرد. هر روز صبح زودتر از طلوع خورشید بیدار میشد و سمت سرزمین شیاطین راه میفتاد تا قبل از اینکه جیار بیدار بشه پیشش باشه و شب بعد از اینکه از به خواب رفتن اون مطمئن میشد به سرزمین نور و قصر خورشید برمیگشت. پدرش جوری رفتار میکرد که انگار اهمیتی به کارهای اون نمیده، در واقع در تلاش بود کاملا یی ان رو نادیده بگیره ولی در واقع یی ان میدونست که اون همیشه از دور مراقبشه.


تمام این مسائل باعث شد اون مجبور بشه یک ماه تمام بعد از درمان جیار رو توی خونه بمونه و هر کاری که بلد بود رو برای دوباره به دست آوردن دل پدرش انجام بده.

هرچند که پدرش توی حرفهاش بارها یه یی ان تاکید کرد که "وقتی اون شیطان کوچولو قلبت رو شکست حق نداری پیش من گریه کنی" ولی در آخر به اون اجازه داد امروز برای دیدن جیار به اینجا بیاد.

توی افکارش غرق بود که با ضربه ی آرومی که به نوک بینیش خورد شوکه شد. نگاهش رو که روی دستهاشون ثابت مونده بود بالا آورد و سوالی به جیار که با شیطنت میخندید، دوخت.
"حالا که بعد مدتها دیدمت، چطور جرات میکنی به چیزی غیر از من فکر کنی؟ اونم اینقدر عمیق!"

جیار با لحن خاصی گفت و حالتی شبیه به دلخوری توی صورتش ایجاد شد.

یی ان خندید. دستهای جیار رو رها کرد و در عوض دستهاش رو روی شونه ی جیار و نزدیک به گردن اون گذاشت. یکی از اونها رو بالا آورد و برگ گل ریزی که روی موهای مشکی و زیبای جیار چسبیده بود رو برداشت.

๛Hᴜᴏ Gᴜᴀɴɢ๑Donde viven las historias. Descúbrelo ahora