▪🅲ʜᴀᴘᴛᴇʀ▪ 𝟭𝟬

1.5K 400 181
                                    


همینکه به میز کارش رسید،کیفشو انداخت روی میز و بی حوصله به صندلی چرخدارش لم داد.
چشمهاش یه جوری درد بدبختی به همه جا شوت میکردن که همکارش جونگده با دیدن قیافه ی پکر و شکست خورده اش، صندلیشو چند بار روی زمین سُر داد تا بهش نزدیک بشه.

_هی بک.
_هممم؟
_چطور بود؟

_چی چطور بود؟
_مینا دیگه.

بکهیون با گیجی به همکارش نگاه کرد.
_احمق، قرارتون چطور بود؟

با همون چشمهای بی فروغ لپ تاپشو روشن کرد و برگه هارو از توی کیفش درآورد.
_هیچ طوری نبود.

_چیه باز گند زدی؟ البته خیلی هم دور از انتظار نبود. حالا بگو ببینم چقدر خراب کردی. شاید بشه درستش کرد.

بک چشم غره ای به جونگده و اون پوزخند آزاردهنده ی روی صورتش رفت و با حرص شروع کرد به تایپ کردن متنِ روی کاغذ.

_قراری در کار نیست.یعنی هنوز نه.

جونگده لیوان قهوه اش رو برداشت و به میز تکیه زد.

_دیدی گفتم‌گند زدی!

_هیچم گند نزدم. فقط...فقط نمیدونستم چجوری باید باهاش قرار بذارم.منظورم اینه که نمیدونستم باید از کجا شروع کنم و چطوری سر صحبتو باز کنم...تازه...فکر نمیکنم اون از من خوشش بیاد.

_خب بهت قول میدم ازت بدش نیومده. راستش دیروز توی کافه تریا دیدمش. یه صحبت کوچولویی هم راجع به تو داشتیم. کاشف به عمل اومد مردهای خنگو ترجیح میده چون عرضه ی خیانت کردن ندارن پس... موفق باشی.

قبل از اینکه بره چند ضربه ی آروم به کمرش زد ولی بک با ناباوری و مودی که کفری تر از همیشه بود، دستش رو کنار زد.

آره. از نظر همه اون یه احمق به تمام معنا بود که تا میتونستن ازش سواری میگرفتن. از جمله مادر ظالم خودش.

آه درمونده ای سر داد و به موهاش چنگ انداخت.
شکلات فندقی های مورد علاقه اش که سهون براش خریده بود رو از توی کیفش درآورد و بدون اینکه نگران چسبیدنشون به دندونهای عزیزش باشه،(چیزی که ازش نفرت داشت)، در حالی که به مانیتور زل زده بود با حرص مشغول جویدن شکلات شد.

سرش رو بلند کرد و همکارهاش رو از نظر گذروند. امروز هم سونبه  اونجا نیومده بود .‌ چند روز پیش بهش ترفیع دادن و به چند طبقه بالاتر منتقل شده بود. حالا دفتر کار اختصاصی خودش رو داشت و تمام روز کارهاشو همونجا انجام میداد. سرش حسابی شلوغ بود ولی بعضی وقتها اول صبح یه سری به این طبقه میزد تا پرونده ای چیزی برداره.

یک هفته ای میشد که نه رئیسش رو دیده بود و نه تونست درست و حسابی با سهون صحبت کنه. 
و یک هفته بود که حرفی از قرارداد زده نشد و ظاهرا به فراموشی سپرده شده بود.

🆂ᴜɴʙᴀᴇ's ʜᴜsʙᴀɴᴅ Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ