▪🅲ʜᴀᴘᴛᴇʀ▪ 𝟯

2.4K 439 82
                                    


سهون دستهاشو روی کاناپه گذاشت و به جلو خم شد. بکهیون فکر کرد قراره دوباره درگیر یه بوسه ی خیس دیگه با پسر جلوش بشه ولی ارشدش ، صورتشو به مرد پشتش رسوند و مشغول بوسیدن همسرش شد.

بدون حرفی بهشون خیره شد. به صورتها و لبهاشون که در فاصله ی خیلی کمی ازش مشغول عشقبازی بودن.

اولین باری بود که بوسه ی دوتا مرد رو از نزدیک میدید.

بوسه اشون خیلی با اشتیاق و شهوت انگیز بود و زبونهاشون بی وقفه روی هم میلغزیدن.

انگار کای خیلی خوب میبوسید چون مطمئن بود صدای ناله ی خفه ی سهون رو شنیده. مقاومت در برابر اعتراف کردن به این حقیقت که با دیدن اون بوسه، بدجوری دلش میخواد لبهای کای رو روی لبهای خودش حس کنه واقعا سخت بود. دستهاش بی اختیار جلو رفتن و مشغول لمس کردن عضلات سینه ی سهون شدن.

خودش هیچوقت حال و حوصله ی ورزش کردن نداشت و تاحالا بدنش انقدر عضلانی نشده بود. با حس اون عضلات کف دستش، فکر کرد خیلی هم بد نیست ورزشو شروع کنه چون واقعا از بدن سهون خوشش اومده بود.

سهون با لمس های آروم و پی در پی بکیهون که بعضی وقتها آروم و بعضی وقتها کمی محکم تر به بدنش دست میکشید،بین بوسه با کای پوزخندی زد و عقب کشید تا قیافه ی پر از تحسین اون پسر رو روی بدن خودش ببینه.

بکهیون برای مدتی با حسرت به هیکل رو فرم ارشدش نگاه کرد و به بدن جلوش که مثل مجسمه ی خدایان یونانی بود دست میزد، ولی ناگهان توی جاش چرخید و برگشت سمت کای و هر دوتا مرد رو شوکه کرد. دو جفت چشم با تعجب بهش خیره شدن و با کنجکاوی تلاش میکردن حرکات اون پسر عینکی کیوت رو حدس بزنن.

نگاه پسر، بین چشمها و لبهای کای در گردش بود.

نمیدونست اجازه داره رئیسشو ببوسه یا نه.

چشمهای کای جاذبه ی انکار نشدنی داشتن. مثل یه سیاهچاله که بکهیون رو به درون خودشون میکشیدن ، با نفوذ ولی گرم و مهربون. حس خوبی داشت که اون نگاه رو از رئیسش دریافت کنه و بودن توی آغوش اون مرد قدرتمند،بهش حس یه منطقه ی حفاظت شده رو میداد.

در نهایت،تردید رو کنار گذاشت و لبهاشو روی لبهای کای کشید. مثل سهون توی بوسه حرفه ای نبود ولی تمام تلاشش رو کرد که مثل اون ببوسه.

لبهای کای برای مدتی بیحرکت بودن ولی ناگهان با ولع و اشتیاق شروع کرد به بوسیدن پسر ریزه میزه ی توی بغلش.همونطور که مشغول بودن، روی کاناپه دراز کشید و بکهیون رو روی خودش کشید.

انقدر غرق بوسه ها و نوازشهای کای شده بود که نفهمید کی دست سهون دور شکمش حلقه شد و بلندش کرد تا باسنش کمی بالاتر قرار بگیره.

با حالی که داشت اگه دست سهون اونو نگه نداشته بود، دوباره روی کای میفتاد.

با حس خیسی روی حفره اش، خودشو منقبض کرد و آه بلندی کشید. عضوش داشت منفجر میشد و زبون سهون هم همه چیز رو سخت تر میکرد.

🆂ᴜɴʙᴀᴇ's ʜᴜsʙᴀɴᴅ Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin