▪🅲ʜᴀᴘᴛᴇʀ▪ 𝟴

1.7K 423 149
                                    


کارشون توی شرکت تا دیروقت طول کشید و بکهیون مجبور شد ساعات اولیه رو با حال خراب و شق درد بدی بگذرونه چون هر دفعه که دیکش برای چند لحظه هم که شده آروم میگرفت، بوسه ی سونبه و رئیسش جلوی چشمش کار رو خراب میکرد و در آخر هم مجبور شد سریع از جلوی خانم منشی رد شه و به دستشویی بره تا خودشو به یه جقِ مفصل دعوت کنه.

دیگه جونی براش نمونده بود. با خستگی ناشی از یه خودارضایی اضطراریِ ده دقیقه ای، به چهارچوب ورودی دفتر آقای کیم که نزدیک میز منشی بود تکیه داد. عرق شقیقه هاشو با پشت دستش گرفت و نفسی تازه کرد.

_آقای بیون،حالتون خوبه؟

بکهیون سریع صاف ایستاد و مطمئن شد اثری از فعالیت چند دقیقه ی پیشش روی کت و شلوارش نریخته باشه.

_اوه بله. بله خوبم.فقط یکمی دویدم،برای همین خسته شدم.

خانم کالینز نگاه عجیب و سوالی ای بهش انداخت و دوباره خودشو با برگه های روی میز مشغول کرد.

خیلی طول نکشید که رئیس و ارشدش سهون از دفتر مجلل کای بیرون اومدن و بکهیون با دست کای دور کمر سهون که حسابی اخمو و عبوس بود رو به رو شد.

اونا خیلی زیادی توی بغل همدیگه و نزدیک به هم ایستاده بودن.

_صد دفعه بهت گفتم به اون پیر خرفت لبخند نزن. هیچوقت به حرفم گوش نمیکنی.اصلا از طرز نگاهش به تو خوشم نمیاد

_اه سهونی! سخت نگیر. اون پیری هشتاد سالشه، دیگه پاش لب گوره. این مودبانه نیست که توی جلسه با مدیرهای ارشد شرکتم همش اخم کنم.

_برام مهم نیست یارو کیه یا چند سالشه. چشم هیزش همش روی تو میچرخه و من معنی اون نگاه رو خیلی خوب میفهمم. دیگه به روش نخند.اون عوضی به تو چشم داره.

_اوه!چطور میفهمی؟ چون خودتم همینطوری بهم نگاه میکنی؟

با شیطنت چشمک زد و ابروهاشو بالا انداخت و بکهیون پیش خودش فکر کرد چطور سهون جلوی منشی انقدر راحت و خودمونی با کای حرف میزنه؟

دستهای سهون دور کمر کای پیچیده شد.

_اوهوم. تو بیش از حد اغوا کننده ای. جذابیتهات دیگه داره برام نگران کننده میشه.

_اوه بیبی،انقدر حساس نباش.میدونی که من بدون تو کسی رو به تختمون راه نمیدم.

دیگه چیزی نمونده بود چشمهای بکهیون بیفته کف زمین.

چرا آقای کیم جلوی کارمندش انقدر بی پروا حرف میزد؟!!

و چرا منشی انقدر ریلکس بود؟!

جوری که انگار اولین بارش نیست که همچین چیزی رو میشنوه.

یا شایدم به اندازه ی کافی بهش پول میدادن که وقتی اونجاست، وانمود کنه چیزی نمیشنوه.

🆂ᴜɴʙᴀᴇ's ʜᴜsʙᴀɴᴅ Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora