part 1

1.1K 62 2
                                    

One day in December
یک روز در دسامبر


هوا توی دسامبر سال 2021 واقعا سرد بود، مردم میگفتن امسال متفاوت ترین سال توی دوره اخیره.

روی میز کنار پنجره کافه همیشگی نشسته بودو با چشمای خسته اش ب بیرون خیره شده بود.
قطرات بارون ب شیشه برخورد میکردو سر میخورد.
اهی کشیدو نگاهش رو از پنجره گرفت و ب جمعیت داخل کافه داد.
چند لحظه نگذشته بود که با دیدن پسری ک روی میز شماره دوازده نزدیک دیوار نشسته بود چشاش گرد شد.

درست دیده بود؟ یا توهم زده بود؟

با دقت بیشتری نگاه کرد.

اره.. اون کیم تهیونگ بود

فلش بک,
"وارد حیاط دانشگاه شدو با ذوق ب اطراف نگاه کرد.
هیچکس نمیدونست یه پسر چرا باید اینقدر عاشق دانشگاه باشه.

بعد از رسیدن ب کلاس با شوق در کلاس رو باز کرد تا وارد بشه.
حین باز شدن در سطلی پر از آرد روی سرش ریخت.

سکوتی در کلاس حاکم شدو همه سمت پسر برگشتن.

-جئون جانگ آردی

یکی با خنده داد زدو باعث شد صدای بچه ها بلند شه.

هوسوک تنها کسی بود که نمیخندید و عصبانی شده بود.
پیش جونگکوک دوید و سمتش خم شد.

-خوبی؟

پسر ضعیفتر که سر تا پاش سفید شده بود نگاهی ب تهیونگ که باز هم مثل همیشه آبروش رو برده بود کردو بعد سمت صدا برگشت.

هوسوک پسر خوبی بود. جذاب بودو پوست گندمی رنگی داشت. اون تنها کسی بود که جونگکوک میتونست بهش اعتماد کنه.

بغضی ک داشت رو قورت دادو ب کمک دستای قوی و کشیده هوسوک از جاش بلند شد.
بدون توجه ب چیزی وارد راهرو شد.
گونه هاش رو با دستای سفید شدش پاک کردو سمت روشویی دوید."

نفهمید چقدر زود گذشت که لیوان کاپوچینوش پخش زمین شدو چند نفری سمتش که ماتو مبهوت توی خاطراتش غرق شده بود برگشتن.

هوسوک که رو ب روش نشسته بود با استرس از سر میز بلند شدو سمتش رفت.
آروم ضربه‌ای ب شونه های پسره کوچیک زد تا از خاطراتش بیرون بکشتش.

جونگکوک ب خودش اومدو سری ب میز شماره دوازده نگاه کردو با دیدن چشای خیره تهیونگ رو خودش ترسیده سمت هوسوک برگشت.

-ه..هیونگ، بیا بریم

-نمیخوای بگی چت شد؟

سرش رو بالا بردو تو صورت هوسوک نگاه کرد.

-تو راه بهت میگم

****

هوسوک بعد فهمیدن ماجرا اهی کشیدو ب ماشینا که پشت چراغ قرمز منتظر بودن نگاه کرد.
شقیقش رو ماساژ دادو نگاهش رو از ماشینا گرفت و ب جونگکوک داد.

-واقعا بخاطر این؟ کوکی دانشگاه ی ساله که تموم شده

جونگکوک جواب هوسوک رو با سکوت داد.
چند قدم باقی‌ مونده تا خونه کوچیکش رو طی کردو چطرش رو پایین گرفت.
برای هیونگش دست تکون دادو وارد خونه شد.

هوسوک بعد از مطمئن شدن اینکه پسر وارد خونه شده لبخند محوی زدو سمت محل کارش راه افتاد.
بعد از رسیدن ب گلخونه بزرگش چطرش رو دم در رها کردو وارد شد.
نفس عمیقی کشیدو بوی گلارو وارد ریه هاش کرد.
لبخند گرمی زدو سمت میزش رفت.

رب ساعت نشده بود ک پسری با موهای مشکی و قدی بلند وارد شدو باعث شد صدای زنگوله هایی ک از در آویزون بودن بلند شه.

-سلام، شما گل رز ژولیت دارین؟ خیلی جاها رفتم که نداشتن

هوسوک که مشغول خوندن روزنامه بود نگاهش رو ب پسر دادو از جاش بلند شد.
لبخند زیباش رو ب مشتری هدیه کرد.

-بله دارم

و با دستش ب یه قفسه اشاره کرد.

-اونجاس

یونگی با دیدن گلی ک دنبالش بود لبخند محوی زدو سمت قفسه رفت.
بعد از حساب کردن پولش تشکر کوتاهی کردو از مغازه خارج شد.

هوسوک بعد از خارج شدنه پسر بزرگتر شرو کرد اب دادن ب گلهاش‌.

______
ساری اوری بادی نتونستم این پارتو طولانی تر کنم و یکم صافت پیش رفتم، امیدوارم لاوش داشته باشین،
پارت بعدو شاید فردا بزارم

My diary " Vkook | CompletedWhere stories live. Discover now