part 8

281 25 2
                                    

Simple confession

اعتراف ساده

ی هفته از وقتی جوگکوک ب خونه تهیونگ رفته بود گذشته بود.
توی این مدت جونگکوک تلفنش رو جواب نمیداد و هوسوک رو نگران کرده بود.
ولی با دلداری های جیمین اطمینان پیدا کرده بود که داره ب تهیونگ کمک می‌کنه.

ب جیمین و بعد ب لیوان قهوه نگاهی انداخت.

-تو ک جای عمارتشو میشناسی، برو اونجا

-یاا پاشم برم دم درش چی بگم؟

-یاا احمق نباش، ببین ی کاغذ میزاری دم در، توش ی دعوت ب کافه هست

-عوو، ولی چرا من باید اینکارو کنم؟ چرا اون نمیکنه؟

جیمین اهی کشید.

-خب میخوای باهاش قرار بزاری یا ن؟

-میخوام ولی...

-هیس کن هوپ، میری همین کاری ک گفتمو انجام میدی، زیرشم اسمتو میزنی، اگه اومد ینی بخاطر تو بوده

-اوکی اوکی

جیمین کاغذی رو جلوی هیونگش گذاشت.

هوسوک هم شرو کرد ب نوشتن.
چند دقیقه بعد ب کاغذ نگا کرد و اسم خودش رو گوشه کاغذ نوشت.

-خوبه؟

جیمین نوشته روی کاغذ رو خوند.

-عالیه

هوسوک لبخندی زدو سری از جاش بلند شد.

-امروز ساعت هفت بیا اینجا باشه؟

جیمین با حرف هوسوک آروم خندید و سر تکون داد.

هوسوک هم سمت تاکسی دوید و ادرس عمارت مین رو بهش داد.

با رسیدن ب عمارت ب نگهبانایی ک دم در حیاط بودن نگا انداخت.

-ببخشید، من یکی از دوستای صمیمی اقای مین هستم، میشه این کاغذ رو از طرف من بهش برسونید

-شما؟

-جانگ هوسوک هستم

مرد با دیدن قیافه ساده پسر چیزی نگفت و سمت در ورودی عمارت رفت.

هوسوک با صدای بلند تشکر کردو برای اینکه مین نبینتش سری سوار تاکسی شدو رفت.

نگهبان تقه ای ب در زدو‌ بعد وارد اتاق کار یونگی شد.

-قربان، براتون نامه اومده

-چی؟

نگهبان کاغذ رو روی میز گذاشت.

-کسی ب اسم جانگ هوسوک

لحظه ای حس کرد گوشاش سوت کشیدن.

جانگ هوسوک؟

"پرونده پسری که امروز افرادش همراه ون آورده بودن رو باز کرد.

-او.. اسمشم مثل خودش جذابه، جانگ هوسوک"

My diary " Vkook | CompletedWhere stories live. Discover now