Unfamiliar touch
لمس نا آشنا
با باز شدن درِ ون ب داخلش خیره شد.
-اینا هیچکدوم بدرد من نمیخورن..
-ببخشید قربان!
از اینکه وسط حرفش پریده بود عصبانی سرش رو سمتش چرخوندو اخم ترسناکش روی ابرو هاش شکل گرفت.
-م.ما ی نفر رو توی خیابون پیدا کردیم، داشت جاسوسی میکرد
و با دستش ب هوسوک اشاره کرد.
رییسشون نگاهش رو ب هوسوک دادو پوزخندی روی لباش شکل گرفت.
-همینو میخوام، بقیرو بفروشید
فرد سر تکون دادو هوسوک رو از ون بیرون کشید.
***
ب هوش اومده بودو بی خبر از اینکه کجاست اتاقی ک توش بود رو آنالیز میکرد.
لحظه ای صدای در باعث شد سرش رو بلند کنه و ببینه کیه.
با دیدن صحنه رو ب روش چشماش گرد شد.نمیتونست باور کنه نه نمیتونست، واقعا همه اتفاقا زیر سر اون بود یا داشت قضاوت میکرد؟
یونگی با پوزخند ترسناکش ک از روی لباش کنار نمیرفت سمت تخت اومد.
پسر کوچیکتر که هنوز توی شوک بود خودش رو عقب کشید.
-ا.از من چی میخوای، چرا اینجایی؟ من کجام؟!
یونگی بازو پسر رو گرفت و محکم ب تشک تخت کوبید.
-بهتر نیست بجای حرف زدن خودت جوابو بفهمی؟
(بنده از اشخوری تو پارتای اول خوشم نمیاد پس فرض کنید کار تباه انجام شده😭🤝🏻)
***
ب افرادش اشاره کرد تا برن سراغش و بیارنش.
سر تکون دادنو رفتن توی اتاقی ک ته راهرو بود.هوسوک با بدنی ک از درد توان حرکتش رو نداشت گوشه اتاق نشسته بود.
با باز شدن در سر بلند کردو ب همون دو نفر ک شب قبل توی ون انداخته بودنش فقط پلکی زد.افراد سمتش اومدنو از بازو بلندش کردن.
از اتاق خارجش کردنو رو ب روی یونگی قرار گرفتن.یونگی نگاهی ب چهره رنگ پریده هوسوک کردو پکی ب سیگارش زد.
-دیگه لازمش ندارم، بندازینش بیرون
قلبش کامل از حرکت ایستاد. اون همون پسری بود ک ازش با لبخند گل رز ژولیتو خرید؟
چطور میتونست باور کنه اون اینقدر ترسناک تر از ظاهرش باشه...لحظه ای با افتادنش از چندتا پله ای ک جلوی در عمارت بود از افکارش بیرون کشیده شد.
از درد هیسی کشید و سعی کرد روی پاهاش وایسته و موفق بود.
با پاهایی ک لنگ میزد از حیاط اون عمارت خارج شدو سعی کرد مسیری که ب خیابون اصلی میره رو پیدا کنه.
YOU ARE READING
My diary " Vkook | Completed
Romanceخلاصه: نفس عمیقی میکشمو دفترچه خاطراتم رو باز میکنم. ب صفحاتش نگاهی میکنمو لبخند تلخی میزنم. چقدر زود صفحاتش با زندگی روزمره و تلخ من پر شده بود. "تلخی از شیرینی متنفر نیست، مثل ترکیب قهوه و شکر. تو... ترکیبی از موادای تلخ و شیرینی و همین موجب شده خ...