part 5

306 31 0
                                    

Unfamiliar touch

لمس نا آشنا

با باز شدن درِ ون ب داخلش خیره شد.

-اینا هیچکدوم بدرد من نمیخورن..

-ببخشید قربان!

از اینکه وسط حرفش پریده بود عصبانی سرش رو سمتش چرخوندو اخم ترسناکش روی ابرو هاش شکل گرفت.

-م.ما ی نفر رو توی خیابون پیدا کردیم، داشت جاسوسی میکرد

و با دستش ب هوسوک اشاره کرد.

رییسشون نگاهش رو ب هوسوک دادو پوزخندی روی لباش شکل گرفت.

-همینو می‌خوام، بقیرو بفروشید

فرد سر تکون دادو هوسوک رو از ون بیرون کشید.

***

ب هوش اومده بودو بی خبر از اینکه کجاست اتاقی ک توش بود رو آنالیز میکرد.
لحظه ای صدای در باعث شد سرش رو بلند کنه و ببینه کیه.
با دیدن صحنه رو ب روش چشماش گرد شد.

نمیتونست باور کنه نه نمیتونست، واقعا همه اتفاقا زیر سر اون بود یا داشت قضاوت میکرد؟

یونگی با پوزخند ترسناکش ک از روی لباش کنار نمی‌رفت سمت تخت اومد.

پسر کوچیکتر که هنوز توی شوک بود خودش رو عقب کشید.

-ا.از من چی میخوای، چرا اینجایی؟ من کجام؟!

یونگی بازو پسر رو گرفت و محکم ب تشک تخت کوبید.

-بهتر نیست بجای حرف زدن خودت جوابو بفهمی؟

(بنده از اشخوری تو پارتای اول خوشم نمیاد پس فرض کنید کار تباه انجام شده😭🤝🏻)

***

ب افرادش اشاره کرد تا برن سراغش و بیارنش‌.
سر تکون دادنو رفتن توی اتاقی ک ته راهرو بود.

هوسوک با بدنی ک از درد توان حرکتش رو نداشت گوشه اتاق نشسته بود.
با باز شدن در سر بلند کردو ب همون دو نفر ک شب قبل توی ون انداخته بودنش فقط پلکی زد.

افراد سمتش اومدنو از بازو بلندش کردن.
از اتاق خارجش کردنو رو ب روی یونگی قرار گرفتن.

یونگی نگاهی ب چهره رنگ پریده هوسوک کردو پکی ب سیگارش زد.

-دیگه لازمش ندارم، بندازینش بیرون

قلبش کامل از حرکت ایستاد. اون همون پسری بود ک ازش با لبخند گل رز ژولیتو خرید؟
چطور میتونست باور کنه اون اینقدر ترسناک تر از ظاهرش باشه...

لحظه ای با افتادنش از چندتا پله ای ک جلوی در عمارت بود از افکارش بیرون کشیده شد.
از درد هیسی کشید و سعی کرد روی پاهاش وایسته و موفق بود.
با پاهایی ک لنگ میزد از حیاط اون عمارت خارج شدو سعی کرد مسیری که ب خیابون اصلی میره رو پیدا کنه.

My diary " Vkook | CompletedWhere stories live. Discover now