part 6

302 28 0
                                    

The cold of my existence

سرمای وجودم

پشت میزش نشست و مجله جدیدی ک خریده بودو باز کرد.
لحظه ای صدای زنگ تلفن گلخونش بلند شد.
اهی کشید و تلفن رو جواب داد.

-با گلخونه جی‌جی تماس گرفتین، مراسم خطم؟... اهان اقای مین.. بله گلارو اماده کردم، خودمو میرسونم

و بعد تلفن رو قطع کرد.
ب دسته گلایی ک با ربان مشکی پوشیده شده بودن نگاهی انداخت و از جاش بلند شد.
کلاهش رو سرش کردو شرو کرد بردن گل ها توی ماشین.
بعد تموم شدن کارش هوفی کردو سوار ماشین شد.
نگاهی ب لوکیشین گوشی انداخت و سمت مقصد را افتاد.
بعد یک ساعت که رسید نگاهی ب دورو بر انداخت و از ماشین پیاده شد.
یکی از گل هارو برداشت و وارد حیاط بزرگ شد.
با نگاهش دنبال مردی که چند روز پیش ب گلخونش اومده بود گشت.
با ندیدن مرد سمت پسری که توی چند متریش روی ی صندلی نشسته بود رفتو ب شونش زد.

-ببخشید اقا...

با برگشتن مرد انگار سطل اب یخی روش خالی شده باشه یخ زد.

اون اینجا چیکار میکرد؟ ..چرا هرکاری میخواست کنه بازم این پسرو میدید؟ چرا نمیتونست از دستش خلاص ش؟

-چی میخوای؟

با صدای یونگی از افکارش بیرون اومد و ب ماشینش اشاره کرد.

-گل سفارش داده بودن، البته تعجبی نداره ندونی وقتی معلوم نیس چرا اینجایی

-نباید تو مراسم خطم عموم باشم؟

هوسوک ک باز تعجب کرده بود سمت یونگی برگشت.

اونم از خانواده مین بود؟ خطم عموش؟..

سوالایی تو ذهنش بود ک نمیدونست چجوری جوابشون و گیر بیاره.

-گلارو بزار روی اون میز وسط حیاط

هوسوک با شنیدن صدای فردی که کنار یونگی نشسته بود نگاهش رو بهش دادو سر تکون داد.
سری سمت ماشینش رفت تا کارشو تموم کنه.

-اون پسرو میشناسی؟

یونگی با شنیدن صدای پسر عموش سرشو ب نشونه منفی تکون داد.

-چرا باید بشناسم؟

دَنی پوفی گفتو ب هوسوک نگا کرد.

-ولی گمونم روش کراش زدم، خیلی خوشگله

یونگی با شنیدن این حرف از زبون برادر زاده عوضیش اخم غلیظی کردو سمتش چرخید.

-روش کراش نیستی فقط میخوای ازش استفاده کنی!

-برام مهم نیس.. فک نکنم با ی شب مشکلی داشته باشه

یونگی شقیقشو ماساژ دادو سعی کرد خودشو آروم نگه داره.

-مطمئن باش داره..

دنی که از واکنش یونگی کمی تعجب کرده بود آبرویی بالا دادو باز ب هوسوک خیره شد.

My diary " Vkook | CompletedWhere stories live. Discover now