Part28

244 46 2
                                    


تهیونگ و کوک بعد پیاده روی ارامش بخششون راهی خونه شدن تهیونگ واقعا براش جالب بود ک نه یونگی بهش زنگ زده بود نه نامجون.. وقتی با جیهوپ میرفتن بیرون هر نیم ساعت یا یونگ یا جونی بهشون زنگ میزد

البته اونا نگران بودن گندکاری بکنن و نشه جمعش کرد اما کوکی اینطوری نبود کوکی همینطور که هرکارب میخاس براش میکرد اما نمیزاش نزدیک کارای خطرناک  بشه یا تنهاش نمیزاشت.. یا سعی نمیکرد کسی رو اسگول کنه
و خب این برای تهیونگ خجالتی خیلی خوب بود

_ته ته جیمین پیام دادع که نامجون و جین رسیدن خونه

+ااااووو جدییی؟!!

وقتی اسم نامجون میومد از چشمای تهیونگ اکلیل میبارید و لبخندش از همیشه روشن تر میشد

+بدو کوکی الان جونی دلش برا پسرش تنگ شده

تهیونگ با ذوق و عجله گفت و دست کوک و کشید تا تند تر حرکت کنن
خیلی سریع رسیدن به خونه ولی هنوزم تهیونگ دست کوک و ول نکرده بود زنگ و زدن و با باز شدنش با نامجونی که با لبخند گنده ای نگاشون میکرد رو ب رو شدن تهیونگ با دیدن نامجون سریع دوید سمتش و کوکم با خودش کشید همه به این رفتار تهیونگ خندیدن که اینقد با ذوق سمت هیونگش میدوه کوک با دیدن جین از نامجون و ته فاصله گرف و تو بغل جین فرو رفت

*دلم برات تنگ شده بود بانی خنگ

جین با دلتنگی گفت و کوک و از خودش دور کرد نامجون و تهیونگم وارد خونه شدن  چهار نفری روی مبل جوری ک اول نامجون بعد تهیونگ بعد کوک و بعد جین بودن نشسته بودن یونگی همش بین پذیرایی و اشپزخونه در رفت و امد بود و خبری از جیمین نبود

%یونگ.. جیمین کو؟؟

بالاخره نامجون خبری از جیمین گرفت

×ام اون خسته.. نه خسته نه اون خوابه اره خوابه

بار اول بود خجالت یونگی رو میدیدن نامجون ریز خندید ولی جین میخاس تازه شروع به شوخی کردن بکنه

*یعنی اینقد بد ترتیب دونسنگ منو دادی ک از خستگی تخت نشین شده؟؟

دیگ یونگی وجود نداشت یه دونه گوجه سرخ اونجا وایساده بود و دستشو جلو صورتش گرفته بود تهیونگ و کوک بلند زدن زیر خنده

×دهنتونو ببندین اون فقط خوابه همین

=یونگ؟؟ اومدن؟؟؟

با صدای جیمین... یونگی سمت اتاقشون پرواز کرد و باعث خنده بلند اون چهارنفر بشن

%ته ته کوک ک اذیتت نمیکنه؟؟

با صدای نامجون حواس سه نفر دیگ به نامجون جلب شد

+نهه اصلن جونی.. کوکی خیلی مهربونه همونطور ک مهربونه مراقبم هست وقتی میخاس برام خوراکی بخره دقیقا 25 بار برگشت چکم کرد حتی داشت حساب میکرد دستمو یه دقیقه عم ول نکرد و حتی تو بغل توعم سفت دستمو گرفته بود چشمم به هرچی میخورد برام میگرفت اگ ماشینی یا کسی میخاس از کنارم رد شه سریع جاشو بام عوض. میکرد خودش به اینا توجه نکرده ولی من میدونم ک خیلی مراقبمه

با تموم شدن حرفاش از چشمای جین و کوک اکلیل بمیبارید نامجونم سفت تهیونگ و کشید تو بغلش و لبخندی بزرگی تقدیم به جونگ کوک کرد اما غم بزرگی تو دلش نشست.. کوک نمیتونس کره بمونه.. باید باهاش صحبت می‌کرد

=سلام هیونگ

با صدای جیمین همشون برگشتن طرفش وادهل اون واقعا نمیتونس راه بره یونگی دور کمر و دستشو گرفته بود و جیمین هنوزم به طرز عجیبی میلنگید

*بگین ک حداقل تخت نشکسته

جین با جدیت کامل گف با دیدن وضع جیمین حس می‌کرد باید به فکر تخت باشن

=نخیر تخت سالمه این منم ک شکستم

جیمین با اعصبانیت ساختگی گفت و بوسه محکمی رو لبای یونگ گذاشت

_نه ک خیلیم بدت میاد

کوک با پرویی گفت سرشو سمت جین کج کرد

×هی بچه همچین بلایی سر تهیونگ من بیاد از دیکت دارت میزنم

_ااا تهیونگ من چیه تهیونگ  تهیونگ  منه دیگ بهش نمیگی تهیونگ من

همه به حسادت بچه گانه کوک خندیدن
تا این که تهیونگ از بغل نامجون به بغل کوک تغییر جهت داد و همرو ساکت کرد

+من فقط برای توعم کوکی

دو زوج دیگ جوری به تهکوک نگا میکردن انگار عاشقانه ترین فیلم جهان و دارن میبینن

*جیمینا شبیه زنای باردار شدی

=دهنتو ببند هیونگ

و شروع بحث جینمین...

توی خوشحالی خودشون غرق شده بودن...
نباید هیچوقت توی خوشحالی یا ناراحتی زندگیتون غرق شین
ممکن وسط این خوشحالی یا ناراحتی
شخصی از پنجره درحال دیدن شما و کشیدن نقشه هایی برای شما باشه

همیشه باید حواستون به دور و ورتون باشه تا اون سایه ای ک همیشه دنبالتون میکنه رو ببینین تا بتونین با یه مشت بکوبین تو دهنش
و بهش بگین سرتو از کون من بکش بیرون

از یونگ انتظار میرفت بتونه ببینه.. اما انگار اونم تموم مغزش از جیمین پر شده ک سنگینی اون. نگاه و حس نکرد

**********
*******
****

••My Baby Boy••Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt